طرف تاریکی
ترس همواره به فاصله یک گام جلوتر راه میرود، حضور سایهوار مرگ است پشت سر آدمی. با این داستانها، به قلمرویی ناشناخته و تاریک گام میگذاریم که در آن، مرزهای مرگ و زندگی درهم تنیده است. ضربالمثلی انگلیسی میگوید: هیچ فرد مردهای نمیتواند داستان تعریف کند. پس راوی، همان کسی است که زنده از دل ترس بیرون آمده است.
من حالا ...
بعضی زنها
آرچي مكلاورتي صدايي براي آواز داشت كه هركس يكبار ميشنيد هرگز فراموش نميكرد. صدايي صاف و محكم. كلمهها را نيمي فرياد و نيمي آواز ادا ميكرد. آواز محزون و يكنواخت و بيپيرايهاش، چيزهايي را بيان ميكرد نگفتني، واضح و شمرده. از رز هم با آواز خواستگاري كرد، برايش خواند: «هرگز زن يك جوان بي خاصيت نشو.»...
بعضی زنها
آرچي مكلاورتي صدايي براي آواز داشت كه هركس يكبار ميشنيد هرگز فراموش نميكرد. صدايي صاف و محكم. كلمهها را نيمي فرياد و نيمي آواز ادا ميكرد. آواز محزون و يكنواخت و بيپيرايهاش، چيزهايي را بيان ميكرد نگفتني، واضح و شمرده. از رز هم با آواز خواستگاري كرد، برايش خواند: «هرگز زن يك جوان بي خاصيت نشو.»...
زنی که با من در 1 خانه زندگی میکرد
داستان، مادری را روایت میکند که عاشق فرزند و همسرش است و سعی میکند تا از آنها در برابر ناملایمات محافظت کند. موضوع اصلی داستان، عشق است که در قسمتهایی با ترس درمیآمیزد. ابتدای داستان با تصویر خون آغاز میشود، خونی که نشانه خطر بر شمرده میشود و در انتها همین خون زندگی کل خانواده را غرق میکند.
در روایت ...
بعضی زنها
آرچي مكلاورتي صدايي براي آواز داشت كه هركس يكبار ميشنيد هرگز فراموش نميكرد. صدايي صاف و محكم. كلمهها را نيمي فرياد و نيمي آواز ادا ميكرد. آواز محزون و يكنواخت و بيپيرايهاش، چيزهايي را بيان ميكرد نگفتني، واضح و شمرده. از رز هم با آواز خواستگاري كرد، برايش خواند: «هرگز زن يك جوان بي خاصيت نشو.»...