با تو هرگز
داشتم از پشت پنجره به کارگرهایی نگاه میکردم که در حال تخلیه لوازم منزل از پششت کامیون بودند. انگار زور دو آن کارگر جوان و لاغر اندام به یخچال ساید باید سایل نقرهای نمیرسید و به زحمت و احتیاط فراوان در حال حمل آن بودند کارگرهای دیگر هم خردهریز جابهجا میکردند.
ناقوس خاطرهها (به تلخی زهر 2)
آه! باز هم بیاحتیاطی کرده بود و ناقوس یاد و خاطر او را در ذهن سرد و خاموش خویش با نوای دلگیر و غریبانهای به صدا در آورده بود و حالا با چه دستپاچگی بیثمری تلاش میکرد نوای بیقرار کننده و نفسگیر آن ناقوس کذایی را نشینده بگیرد و افکار از هم گسیخته خویش را روی نقطه مشخص دیگری متمرکز ...
دنیای من ریحان
اگر یکم زودتر جنبیده بودم طبقه بالا هم مال خودمون میشد. از روزی که با خبر شدیم دیگر ویلای دوطبقهای که در آن ساکن هستیم به فروش رفته است این جمله را بیش از صد مرتبه از او و پدر شنیده بودم.