کسی پشت سرم آب نریخت 2
و حالا من رهسپار جادهای هستم رو به مرز رویاهایی که دیگه محال و دستنیافتنی نیستن. جادهای که میخواد منو با پاهای تاولزدهم، منو با قلب خسته و بیتابم و منو با یک دنیا امید و خواهش به دستهای مشتاق اون برسونه که قراره همه عمر یار و همدمم باشه.
کسی پشت سرم آب نریخت. چون من خیال برگشتن نداشتم. ...
از لج تو
دندان به هم سایید و با لج گفت:«اگه قدرشو میدونستی حالا نه فقط پسرعموت همه کست بود... چی بگم که از بیلیاقتیت از دستمون پرید!» عصبانی و برافروخته از حرفهای گزنده مادر، با دلخوری گفتم:«همچین آش دهنسوزی هم نبود! مگه کجا رفته؟ یا رفته شمال یا رفته اروپا... فوق فوقش دو هفته دیگه برمیگرده! چقدر بیخودی شلوغش میکنین مامان؟» صاف ...
بهار من باش
ببین چه ساده یخ زد تو قلب خسته امید
نگو فریاد عشق رو کی از حنجره دزدید
طلوعی در میون نیست ندید آفتاب مرد
تو این گستره غم گل زندگی پژمرد...
از عشق گریزانم
زکی! زده بود دمار از روزگار ماشین من درآورده بود و یه خسارت چند میلیونی گذاشته بود روی دستم، تازه دو قورت و نیمش باقی بود.
ماموریتش تموم شده بود. دیگه باید میرفت. با این کارش بهقدر کافی تونسته بود حال منو جا بیاره. پس دیگه واسه چی بمونه و خودشو مضحکهی دست عام کنه؟
وقتی داشت میرفت، بدون اینکه یه ...
قرار نبود
قرار نبود اینجوری شه. قرار بود همیشه بین دنیای من و تو فاصله قد یه دنیا باشه. قرار نبود تو همه کس من بشی و من همهچیز تو. قرار بود آخرش با خداحافظ تموم بشه. قرار نبود سلام عشق رو جواب بدیم. قرار بود... قرار نبود...