کسی پشت سرم آب نریخت 2
و حالا من رهسپار جادهای هستم رو به مرز رویاهایی که دیگه محال و دستنیافتنی نیستن. جادهای که میخواد منو با پاهای تاولزدهم، منو با قلب خسته و بیتابم و منو با یک دنیا امید و خواهش به دستهای مشتاق اون برسونه که قراره همه عمر یار و همدمم باشه.
کسی پشت سرم آب نریخت. چون من خیال برگشتن نداشتم. ...
یادش به خیر نازلی
ناقوس خاطرهها (به تلخی زهر 2)
آه! باز هم بیاحتیاطی کرده بود و ناقوس یاد و خاطر او را در ذهن سرد و خاموش خویش با نوای دلگیر و غریبانهای به صدا در آورده بود و حالا با چه دستپاچگی بیثمری تلاش میکرد نوای بیقرار کننده و نفسگیر آن ناقوس کذایی را نشینده بگیرد و افکار از هم گسیخته خویش را روی نقطه مشخص دیگری متمرکز ...
تقدیر این بود که
باد سردی وزیدن گرفت و چند برگ زرد پاییزی روی قبرها را پوشاند. همراه با صدای کلاغها که از دور شنیده میشد قلبهامان با تپش سوزناکی مرثیهسرایی میکرد، مرثیهای غمگین برای مرگ مادر.