رمان ایرانی

هرگز نمی‌بخشمت

کاش انسان بداند، گاه یک گفته بی‌تفکرش چه‌طور می‌تواند مانند اخگری که به زرادخانه‌ای می‌افتد، موجب انفجاری مهیب شود، که دیگر هیچ تاسف قابل توجیهی برایش وجود نداشته باشد جز یک آه درمان‌ناپذیر.

علم
9789642241170
۱۳۸۸
۸۱۶ صفحه
۵۶۳۴ مشاهده
۰ نقل قول
صفحه نویسنده شهره وکیلی
۳۴ رمان شهره وکیلی (۱۳۲۵–) نویسنده (رمان‌نویس) ایرانی است. او همچنین آموزگار و مدیر مدرسه نیز بوده‌است. رمان‌های او فروش بالا و چاپ‌های متعدد داشته‌اند. سیمین دانشور از کتاب «شب عروسی من» وی تمجید کرده است[نیازمند منبع]. شهره وکیلی در سال ۱۳۲۵ در تهران (خیابان ژاله) زاده شد. سپس در دبیرستان آزرم دیپلم ادبی گرفت و همان زمان که در کنکور شرکت می‌کرد ازدواج کرد. وکیلی در دانشگاه تربیت معلم حشمتیه پذیرفته شد و زمان دانشجویی در مدرسه نیز تدریس می‌کرد. او تحصیلش ...
دیگر رمان‌های شهره وکیلی
آسان اما سخت
آسان اما سخت در چهارده سالگی‌ دلم می‌خواست آینده و حال و گذشته، همه را به تصرف خود در بیاورم. اما گاه حادثه‌ای ساده، آدم را به شکل سوزنبانی به خط دیگری از زندگی می‌اندازد. این حادثه برای من با آهسته آهسته برآمدن شکم مادرم اتفاق افتاد، و بهتی که از تصور اضافه شدن یک عضو دیگر به خانواده بود، روحم را مجروح ...
رقص باد و آب
رقص باد و آب صلای قلب صدای ابزار احساسات است اصولی است که با هیچ نتی جفت نمی‌شود . باید شنید و به آن توجه کرد. یک پایان بد بهتر از یک اشتباه بی‌پایان است.
شب عروسی من
شب عروسی من وقتی ذهن انسان مثل زلزله‌نگاری خطاناپذیر کوچک‌ترین نامردی‌ها را ثبت می‌کند، وقتی تمام رنج‌های دیروز، به تقویم امروز انسان سنجاق می‌شود، وقتی قطرات ریز و تند باران مصائب نمی‌گذارد مناظر آن سوی پنجره فردا دیده شود، موافقت با روزگاری که سر ناسازگاری دارد، بهترین راه سرکوب آن است.
وقتی عشق در می‌زند
وقتی عشق در می‌زند توفانی که روی خانه سنگینی می‌کرد، همه چیز را متوقف نموده و گویی حتی عطر گل‌ها را هم در سطح باغچه‌ها نگه داشته بود. وقایعی ناگهانی، همه چیز را به لرزه درآورده و چون کولاک، زندگی جمعی خانواده را درهم ریخته و افراد خانواده را مثل جن‌زده‌ها به جان هم انداخته بود. پیش از این ماجرا، افراد آن خانواده چنان به ...
چه زود دیر شد جلد1(2جلدی)
چه زود دیر شد جلد1(2جلدی) بی‌تا بهت‌زده و از رمق رفته گفت:«اگر بزنم تو چه کار می‌کنی؟» ـ فرار می‌کنم. تو همین را می‌خواهی، نه؟ برق شرربار نگاهش بی‌تا را در جا خشک کرد. با صدایی شکسته گفت: ـ پس تا فریاد نزده‌ام و آبرویت را نبرده‌ام برو. ـ من دوستت دارم. با من این جوری رفتار نکن! بد می‌بینی‌ها! ـ من... من از تو متنفرم. برو گمشو دیوانه‌ احمق!...
مشاهده تمام رمان های شهره وکیلی
مجموعه‌ها