رمان ایرانی

عقرب‌ها را زنده بگیر

قباد آذرآیین: متولد 1337 مسجد سلیمان نخستین داستانم به نام باران در سال 1345 در نشریه بازار چاپ رشت منتشر شد و پس از آن داستان‌های بسیاری در نشریات ادبی آن دوران مثل خوشه، فردوسی، نگین، آیندگان و ... منتشر کردم. در سال 1357 نخستین کتابم به نام سیری در آن سوی پل را برای نوجوانان به چاپ رساندم. کتاب بعدی من راه که بیفتیم ترسمان می‌ریزد بود که زیر نظر علی‌اشرف درویشیان منتشر شد. در سال 1379 مجموعه داستان حضور و سال بعد مجموعه داستان شراره بلند را به چاپ رساندم. تک داستان ظهر تابستان از این مجموعه برنده جایزه گلشیری شد. کتاب بعدی من مجموعه داستان هجوم آفتاب بود که نامزد دریافت جایزه کتاب سال و جایزه جلال آل‌احمد شد، همچنین تندیس جایزه مهرگان و جایزه کتاب فصل را به دست آورد. اثر بعدی من مجموعه داستان چه سینما رفتنی داشتی یدو؟ است که در سال 1389 منتشر شد. انتشارات افراز مجموعه داستان‌های قبر پنجم و گاو شقایق را نمی‌فهمد مرا در دست انتشار دارد.

افراز
9789642433322
۱۳۹۰
۱۵۴ صفحه
۶۵۰ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های قباد آذرآیین
فوران
فوران -
چه سینما رفتنی داشتی یدو
چه سینما رفتنی داشتی یدو سامان گفت گوزن یه حیوونیه که همیشه خدا در حال فراره. آخرش‌م همو شاخای عجیب غریب خودش گیرش می‌ندازن... من فیلمه دیدم... آرتیسته‌ی فیلمه هم مثل گوزن داریم در حال فراره... با مو و سامان دس دادی. چه می‌دونستم همو دیدار آخرمونه... چه می‌دونستم دیدار بعدیمون می‌افته به قیامت... داشتی از در دکون می‌زدی بیرون که صبر اومد... گفتم ای هم ...
داستان من نوشته شد
داستان من نوشته شد وقتی راننده رستم صولت وانت‌بار، کارتن‌های سنگین پر از کتاب را از جاباری وانت جلوی کتاب‌فروشی پیاده می‌کند، نگاهم می‌افتد به نوشته روی شیشه کتاب‌فروشی و توی دلم تلخ می‌خندم: «کتاب‌خانه شخصی شما را خریداریم.»
من مهتاب صبوری
من مهتاب صبوری ماجرای رمان «من... مهتاب صبوری» با نگاهی به زندگی واقعی یکی از آشنایان قلمی شده است. می‌خواستم بگویم دردهای زنان پیرامون ما در چارچوب خانه و آشپزخانه و درگیری با شوهر خلاصه نمی‌شود... می‌خواستم بگویم زن جامعه ما منفعل نیست... به قیم و سرپرست و آقابالاسر نیاز ندارد. خودش می‌تواند نان‌آور، پویا و کاری باشد. پایش بیفتد حتا همان به ...
از باران تا قافله‌سالار (40 سال هم‌پای داستان) مجموعه داستان
از باران تا قافله‌سالار (40 سال هم‌پای داستان) مجموعه داستان مرد از در که وارد شد یک‌راست رفت کنار منقل نشست. یکی از بچه‌ها شادی‌کنان گفت: بابام اومد و خودش را انداخت تو بغل مرد. مرد لب‌های سیاه قاچ‌قاچش را گذاشت رو گونه‌های پسرش. زن داشت تو چراغ نفق می‌ریخت. مرد پرسید: منیجه کجا رفته؟ زن همین‌طور که داشت شیشه چراغ را با دامن پیرهنش پاک می‌کرد، گفت: رفته بخوابه پهلو ...
مشاهده تمام رمان های قباد آذرآیین
مجموعه‌ها