رمان ایرانی

با تو رفتم بی تو باز آمدم

مجید فقط یک فکر در سر داشت، می‌خواست به اوج قله‌ها برسد. از بوی نم خانه‌شان، از خواهر و برادرهای پاپتی‌اش و از سفره‌ای که تقریبا همیشه خالی بود نفرت داشت. مادربزرگش، جون‌جون، به او گفته بود: ننه، باشه یه روزی که شابشی، وزیر بشی، وکیل بشی، از بزرگون بشی. و مجید باور کرد. به اوج قله رسید، سلطان بی تاج و تختی که بر زمین و زمان فرمان‌روایی می‌کرد... اما گدازه‌های سوزان آتشفشانش هستی او و هر آنکه را کنارش بود به خاکستر نشاند. غافل از قلب دیوانه و عاشق کسی که حتی ناله‌های سوزان و اشک‌های گرمش، مانع پرواز مجید نشد. با درد گفت: بس است دیگر، برگردیم. به سادگی گفت: نمی‌توانم. تو برو. و دیری نپایید که همه رهایش کردند، با تو رفتم، بی تو باز آمدم.

پیکان
9789643286545
۱۳۸۹
۵۵۶ صفحه
۷۵۲ مشاهده
۰ نقل قول
منیژه شیخ‌جوادی (بهزاد)
صفحه نویسنده منیژه شیخ‌جوادی (بهزاد)
۵ رمان Nicholas Carr is the author of the Pulitzer Prize finalist The Shallows, the best-selling The Big Switch, and Does IT Matter? His acclaimed new book, The Glass Cage: Automation and Us, examines the personal and social consequences of our ever growing dependence on computers and software. Former executive editor of the Harvard Business Review, he has written for The Atlantic, New York Times, Wall Street Journal, and Wired. He lives in Colorado. [Author photo by Merrick Chase.]
دیگر رمان‌های منیژه شیخ‌جوادی (بهزاد)
من از این فاصله‌ها بیزارم
من از این فاصله‌ها بیزارم بال‌های هواپیما در آتش می‌سوختند و شعله‌های سوزان لحظه به لحظه به من نزدیک‌تر می‌شدند. من با چشمانی بسته و از میان دودی غلیظ و سیاهرنگ دیوانه‌وار دستم را به سویش دراز کردم. تنها او بود که می‌توانست مرا از این جهنم سوزان بیرون بکشد؛ قهرمان زندگی من، ناجی من. اما صندلی خالی چیز دیگری می‌گفت. او رفته بود. در ...
پیشونی نوشت (داستان واقعی)
پیشونی نوشت (داستان واقعی)
قفس
قفس از نخستین روزی که چشمم به چشمان سیاهت افتاد، دریافتم راه عشق راه بی‌پایانی است که در آن جز باختن چاره‌ای نیست و هر زمان که دلت تسلیم جاذبه عشق شود، لحظه‌ای است بس خوش و زیبا. زیرا که در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. روزی که نزدم آمدی و گفتی که با اشک چشمانت بذر عشق را در دلت ...
قلبی که برای تو می‌تپد
قلبی که برای تو می‌تپد خانه خالی است. هر یک از اهالی خانه به دنبال کارهای روزانه‌شان رفته‌اند، به جز من که امروز هم سردرد را بهانه کرده، از رفتن به مدرسه طفره رفته‌ام. بی‌بی شهربانو، خدمتکار قدیمی، دایه مامان، دلسوز تک‌تک افراد خانواده، آخرین نفری است که از خانه بیرون می‌رود. بی‌بی پیش از رفتن پشت پنجره اتاقم می‌آید و با دسته کلید به ...
مشاهده تمام رمان های منیژه شیخ‌جوادی (بهزاد)
مجموعه‌ها