در مورد افسانه، بهترین دفاع کاری بود که کردم! تمام نوارا رو با حذف قسمتهایی که مربوط به پروندهش نمیشد، کپی کردم و همراه با اون دو تا نوار که با اجازه شوهرش از تو انبار خونهشون پیدا کرده بودم برای دادگاه فرستادم. نتیجهم گرفتم!
آن تابستان
خدایا چقدر یه آدم میتونه خودخواه و خودپسند باشه! کاشکی اون روزا عقل الانم رو داشتم! این چه رفتاری بود که با فرزین میکردم! اون موقع چه جوری فکر میکردم؟ چقدر احمقانه!
فرزین حق داشت که ازم متنفر باشه! از دختر اربابی که پول پدرش رو به رخ یه پسر جوون که پدرش راننده بود میکشید! نمیدونم چرا اون کارا ...
نخلهای مردابی
نمیخواین جوابم رو بدین؟
بادکنکها موندهها!! اگه بادشون کنم جوابم رو میدین؟
«یه لبخند دیگه زد که زود گفتم»
کجان؟! بادکنکآ کجان؟!
تو اون جعبه!
«اولی رو گذاشتم تو دهنم و ده باد کن! اما مگه با میشد! همچین کلفت و ضخیم بود که انگار قرار بوده توپ چرمی بسازن و وسطش پشیمون شدن کردنش بادکنک!!
انزوا
فرار کردم! نمیخواستم بمونم و راکد بشم! باید میرفتم اما نمیدونستم کجا یا دنبال چی! کجاش زیاد مهم نبود اما دنبال چیش مهم بود! خودم نمیدونستم چی میخوام اما میدونستم اون زندگی رو نمیخوام! لباسامو پوشیدم و از خونه رفتم بیرون! مقصدی نداشتم فقط میخواستم همینجوری برم! با خودم فکر کرده بودم که همینجوری میرم! حالا هر کجا! اصلا برام ...
کژال
گاهی وقتا دلم خیلی میگیره! نه این که مثلا پاییز باشه و بارون بیاد!یا این که مثل عصر جمعه باشه که هیچ کاری برای انجام دادن نداشته باشم! نه! هیچ کدوم از اینا نیست!
من نه یه دختر رویایی هستم و نه یه دختر نازک نارنجی! از اون موقعی که خودم را شناختم با مسولیت بزرگ شدم! همیشه وظایفی رو انجام ...