در مورد افسانه، بهترین دفاع کاری بود که کردم! تمام نوارا رو با حذف قسمتهایی که مربوط به پروندهش نمیشد، کپی کردم و همراه با اون دو تا نوار که با اجازه شوهرش از تو انبار خونهشون پیدا کرده بودم برای دادگاه فرستادم. نتیجهم گرفتم!
نخلهای مردابی
نمیخواین جوابم رو بدین؟
بادکنکها موندهها!! اگه بادشون کنم جوابم رو میدین؟
«یه لبخند دیگه زد که زود گفتم»
کجان؟! بادکنکآ کجان؟!
تو اون جعبه!
«اولی رو گذاشتم تو دهنم و ده باد کن! اما مگه با میشد! همچین کلفت و ضخیم بود که انگار قرار بوده توپ چرمی بسازن و وسطش پشیمون شدن کردنش بادکنک!!
ننه سرما
فکر میکردم بعد از مردن پدرم همه چیز تموم میشه! یا حداقل عوض میشه اما نشد! یعنی تقریبا هیچکدوم از فکرایی که قبل از مرگ پدرم میکردم درست نبود! اون موقع حداقل انگیزهای داشتم! برای برگشتن به خونه، برای خونه موندن، برای بیدار شدن، برای غذا درست کردن، برای پذیرایی از مهمونایی که شاید فقط به احترام پدرم به ...
بوی نا
روزگار عجیبییه! آدم وقتی دقت کنه، میبینه که چه اتفاقاتی، همین دور و ور خودش افتاده که واقعا باور نکردنیه!
مثل همین خاطره یا داستانی که میخوام براتون بگم!
میخوام داستان خانواده حاج عباس جوکار بولاتپهلوش و حاج حسن جوکار بولاتپهلوش رو براتون بگم!
برای اینکه به داستان حاج عباس و برادرش حاج حسن برسیم و بعدش بریم سراغ بچههاشون که اصل داستانه، ...
کژال
گاهی وقتا دلم خیلی میگیره! نه این که مثلا پاییز باشه و بارون بیاد!یا این که مثل عصر جمعه باشه که هیچ کاری برای انجام دادن نداشته باشم! نه! هیچ کدوم از اینا نیست!
من نه یه دختر رویایی هستم و نه یه دختر نازک نارنجی! از اون موقعی که خودم را شناختم با مسولیت بزرگ شدم! همیشه وظایفی رو انجام ...