رمان ایرانی

مردان قلعه یوسف

یوسف مغرورانه بادی به غبغب انداخت و برخاست و بیرون رفت و به آسمان نگاه کرد. همان‌طور که می‌خندید، آرام گفت: ای آسمان آبی و شما ای ستاره‌های شب‌های تنهایی و مونس و غمخوار من، امروز روز بزرگیه که یاران من با افتخار و حسرت با نقشه و سیاست من از برهوت گذشتن و تو ای آسمان این لحظه رو در تاریخ نگاهت به زمین برهوت ثبت کن و این حق رو به تو می‌دم که به من افتخار کنی. یوسف به خود آمد، آهی کشید و گفت...

البرز
9789644425967
۱۳۸۸
۶۷۲ صفحه
۴۱۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های ابوالقاسم پزشکی
تلخ و عیش
تلخ و عیش زمانی عفت را می‌دید که با لباس شیطانی و خنده‌های وحشت‌انگیز و با چشمان از حدقه درآمده‌اش با نیرویی جادویی که در او می‌دید وی را به صورت سگ جلوه می‌داد و در شب بعد به شکل حیوانی مجسم می‌شد و در تمام خواب‌هایش شکری به نحوی حضور داشت و از صحنه زجرش لذت می‌برد و یا با دیگران در ...
رباخواران
رباخواران
ارثیه فامیلی
ارثیه فامیلی
مجازات برای گناه دیگران
مجازات برای گناه دیگران بعد از مرگ پدر خانواده، غلامرضا تمام سعی خود را می‌کند که کمبودی در خانواده حس نشود، ولی برادرش ناخواسته مجبور می‌شود نظرات او را زیرپا بگذارد، زیرا ...
مشاهده تمام رمان های ابوالقاسم پزشکی
مجموعه‌ها