ماه من غصه چرا؟ تو مرا داری و من هر شب و روز، آرزویم همه خوشبختی توست.
ماه من غم و اندوه اگر هم روزی، مثل باران بارید، یا دل شیشهایت از لب پنجره عشق به زمین خورد و شکست، با نگاهت به خدا چتر شادی واکن که خدا هست خدا...
یاسمن
چارهای نداشت خاموشی سالن کمک بزرگی برایش بود. به محض لغزاندن انگشتانش به روی تارها صدای دست زدن بلند شد. نور چراغهای بیرون سایهها را نشان میداد. پوریا دستش را به نشانه تشکر بالا برد و سپس بسیار ماهرانه و لطیف شروع به نواختن کرد. یک آهنگ ملایم را حدود 5 دقیقه بدون خواندن نواخت و کمکم صدای هو.. هو ...
شب آفتابی
اگر چه امروز با روزهایی که من جوان بودم تفاوتی پیدا کرده به اندازه قرنها ولی سرگذشت آدمها و عشق و حتی نفرتشان همیشه تکرار مکررات است. این روایتها دیگر مادر و دختر نمیشناسد مثل اینکه هر کس آینه دیگری است و هر دختری میتواند از فصه ناگفته مادرش بیاموزد. زندگی پر است از نتاقضها و ناشناختهها درست مثل وجود ...
بیوفا
شبیه نسیمی، نه! بادی که از راه میرسد،
و کنار میزند خاکستری را،
که پنهان کرده آتش را،
از راه رسید... وقتی که زمانش نبود!
پایان هر چیز،
همیشه خوب تمام نمیشود،
اما اینبار شده بود... خیلی هم خوب شده بود.
شبه برهم زدن بازی کودکان است،
او، با آمدنش جرزنی کرد و درهم ریخت،
هرآنچه با نبودنش شکل گرفته ...
همراز
زمانی که فرشته وارد زندگیمان شد، با خود اندیشیدم که دیوی وارد حریم ما شده، اما با گذشت زمان متوجه آن شدم که فرشته واقعا فرشته است. الان که به گذشته نگاه میکنم زندگیم سرتاسر، دستخوش حوادث بوده است. چرا روزگار چنین سر ناسازگاری با من داشته است.