سواری مرگ
در سواری مرگ استیفن کینگ خواننده داستانش را به جادهای میبرد که کمتر درآن رانده شده...
سواری مرگ داستان پسر دانشجویی است که شبهنگام سواری مجانی با مرد مردهای میگیرد و در این سواری مجبور به انتخاب میشود، انتخابی بین مرگ و زندگی!
رهایی از شاوشنک
بعضی از پرندهها برای قفس آفریده نشدهاند. بال و پرشان نورانی است و نغمههایشان دلنشین و رهاییبخش. پیامآور آزادیاند، نه اسارت. پس باید رهایشان کنی، وگرنه خود راهی برای رهایی خواهند یافت. در قفس را باز میکنی تا غذایشان دهی، اما پرواز میکنند و میروند و دیگر هرگز دستت به آنها نمیرسد. اینجاست که باطن آزادیخواهت، که خواهان رهایی آن ...
مسیر سبز
تکتک ما آدمها مرگی را بدهکاریم، هیچ استثنایی وجود ندارد. من از این موضوع آگاهم. اما، خداوندا، گاهی اوقات مسیر سبز بسیار بسیار طولانی است.
مردی با کت و شلوار مشکی
شاید در آینده کسی دستنوشتههایم را پیدا کند و آنها را بخواند. به عقیده من احتمال آن خیلی زیاد است، چون آدمها تمایل دارند بعد از مرگ همنوع خود از اسرار زندگی و مرگ او سر در بیاورند. بله، از همین رو مطمئنا روزی خاطراتم را خواهند خواند... ولی آیا کسی داستانم را باور خواهد کرد؟!
نه... تقریبا مطمئنم که هیچکس ...
شکارچی رویا
روزی، روزگاری در شهر (دری) که اشباح در آن رفت و آمد میکردند، چهار پسر بچه دست به عملی شجاعانه زدند و شانه به شانه یکدیگر پسرک عقب ماندهای را از چنگال مشتی قلدر ضعیفکش نجات دادند. کاری که بی آن که خود بدانند آنان را دگرگون کرد...