۱۸ رمان
نسرین قديرى متولد چهارم خرداد ماه سال 1331 در شهر تهران و فارغالتحصيل مهندسى كشاورزى از دانشگاه شيراز است. وى پس از اينكه فرزندانش به حدى رسيدند كه ديگر به او وابسته نبودند و هر كدام روى پاى خود ايستادند، براى رفع تنهايى و ارضاى اين حس درونى، دست به قلم برد. او درباره شروع به كارش مىگويد: «خواهرم پس از خواندن رمان خانم حاج سيد جوادى با توجه به زمينهاى كه من در نوشتن انشا داشتم و داشتن قدرت ...
پاییز من بهار تو
نگاهش کرد: شاید به اندازه لازم آنقدر ساده به نظر میرسید که بتواند همراه خوبی برای او باشد. اگرچه زندگی همواره در مسیری که ما تصور میکنیم جریان ندارد. آدمها در موقعیتهای مختلف شخصیتهای متفاوتی بروز میدهند: امروز همراه توست و فردا در شرایطی دیگر آدم دیگری است با خواستههای متفاوت! با طراوت بهار میآید با خزان پاییز رنگ عوض ...
سحر نزدیک است
لباس عروسی را روی تخت پهن کرده بود و ناباورانه به آن نگاه میکرد. روی زمین چهار زانو نزدیک تختخواب نشسته بود و چشم از لباس سفید عروسی بر نمیداشت. نمیدانست چه مدت به آن حال در آنجا نشسته و چشم به لباس دوخته است. رنگ بر چهره نداشت. انگار مغزش از کار افتاده بود. حتی گریه هم نمیتوانست بکند. ...
مسلول
نسرین
قبل از آن که ببیند او را محکم ایستاد و گفت: نه!
ولی روزی هم که گفت: آری تاوان حرفها و رفتارهای بسیاری را داد.
با خود نجوا کرد: او از عشق چه میفهمد که بهایی برایش بپردازد؟
و باز آن هنگام که گفت: نه! استوارتر از قبل ایستاد و گرهی تقدیرش را در گوشهای دیگر یافت، آن جایی که هیچکس فکرش را ...
تقدیر بود
وقتی به خودم آمدم و به بیگناهیاش پی بردم، خیلی دیر شده بود و تمام محبت و بندهای محبت و عشقی که بین ما بود پاره شده بود.زمانی که به خودم آمدم و به سویش بازگشتم آنقدر دلسرد و غمزده بود که آغوشش را به رویم باز نکرد و جز لبخندی محزون و نگاهی ملامتبار، چیز دیگری از او دریافت ...