انگار آواری روی سرم خراب شد.میثم رو از اتاق عمل بیرون آوردن و به بخش مراقبتهای ویژه بردن. همه بیتاب و نگران بودیم و خستگی توی صورتمون پیدا بود. چهجوری میتونستم پرپر شدن عشقم رو به چشم ببینم. به خدا پناه بردم و بر معصومیت اون چشمای مهربون میثم اشک ریختم، بر بدشانسی خودم که به این زودی میثم رو از دست دادم... نه اون هنوز زنده بود و نفس میکشید. خدایا تنها تو میتونی کمکش کنی... .