مجموعه داستان خارجی

چیزی به فردا نمانده است

دیگر چیزی نمانده بود. بایست منتظر می‌ماند. صبح‌ها زنبیل برمی‌داشت و به پارک می‌رفت. ترکش نمی‌شد؛ زمستان و تابستان کارش همین بود. توی پارک اول روی نیمکت می‌نشست خستگی درکند بعد دست توی زنبیلش می‌کرد، بافتنی نیمه کاره‌اش را درمی‌آورد و شروع می‌کرد به بافتن. فقط هم آستین می‌بافت. می‌بافت و می‌بافت و این تمامی نداشت. پیش از رفتن هم تکه‌ای نان از زنبیلش درمی‌آورد، ریز ریز می‌کرد و به استخری که پیش پایش بود می‌ریخت.

نگاه
9789646174641
۱۳۸۲
۱۸۴ صفحه
۶۹۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های امیرحسن چهل‌تن
سپیده‌دم ایرانی
سپیده‌دم ایرانی
چند واقعیت باور نکردنی
چند واقعیت باور نکردنی پیش از این خیال می‌کردم خودکشی نفرین و لعنت است اما حالا گمان می‌کنم شوخی کوچکی‌ست با اصل خلقت. میل به آن در برخی آدم‌ها هست، چون غریزه‌ای در کنار سایر غرایز؛ به قدرت گرسنگی و شهوت نیست اما سمج‌تر از آن‌هاست.
مهرگیاه
مهرگیاه
عشق و بانوی ناتمام
عشق و بانوی ناتمام
دخیل بر پنجره فولاد
دخیل بر پنجره فولاد
مشاهده تمام رمان های امیرحسن چهل‌تن
مجموعه‌ها