مجموعه داستان داخلی

دیگر کسی صدایم نزد

چند وقت است که دیگر کسی صدایم نزده است!؟ خدا می‌داند. یکسال! دو سال! آخر چند سال!؟ خدا می‌داند. دیگر هیچ‌کس توی این خانه نیست که صدایم بزند. امروز چند شنبه است؟ به گمانم دوشنبه باشد. اصلا چه فرقی می‌کند چه موقع روز است! به من چه که ساعت چند است. هر وقت که می‌خواهد باشد. اصلا به چه درد آدم می‌خورد که بداند ساعت چند است؟ چه فایده دارد بلند بشوم، بروم بالا و آن همه ساعت را که نشسته‌اند روی طاقچه‌ها کوک کنم؟...

نگاه
9789643511562
۱۳۸۲
۱۲۸ صفحه
۱۰۵۷ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های امیرحسن چهل‌تن
ساعت 5 برای مردن دیر است
ساعت 5 برای مردن دیر است ساعت چهار و بیست دقیقه بود. چرا باید تا ساعت پنج صبر کند؟ این اواخر هیچ وقت نمی‌خواست بداند ساعت چند است؛ بداند کدام روز هفته است و حتی بداند امسال چه سالی است. اما همیشه چیزی بود که آن را به یاد او بیاورد. ممکن بود همسایه‌ فقط یک لحظه صدای رادیویش را بلند کند و این لحظه، لحظه ...
تهران شهر بی‌آسمان
تهران شهر بی‌آسمان مخلص تو آدم چیزفهم. همین دیگه!... تو خودتم از وقتی پاساژ زدی رفقای سابقتو از یاد برده‌ی... نه بابا! حاج حسنو خیلی وقته ندیدمش. دیگه سونام نمیاد... اون که توپه توپه!... اون فقط یه قلمشه. چار تام بنگاه داره. حالام رفته بندرعباس بنز بیاره... نه مخلصتم؛ بنیاد دیگه با ما راه نمیاد.
دخیل بر پنجره فولاد
دخیل بر پنجره فولاد
عشق و بانوی ناتمام
عشق و بانوی ناتمام
مشاهده تمام رمان های امیرحسن چهل‌تن
مجموعه‌ها