رفتند و منو بارون تنها موندیم، چقدر دلم گرفته بود. صدای هیاهوی مردم حاکی از این بود که دارند سریعا به ماشینهاشون پناه میبرند. غرش شدید آسمون دل آدم و میلرزوند و وحشت به جون آدم میانداخت اما من به این هجوم سنگین دلبسته بودم، چقدر دلم میخواست گریه کنم و کردم، چقدر خوب بود، بارون بود و نم اشک گونههای خشکم و نمیسوزوند و کسی از خیسی گونهام متوجه گریهام نمیشد!