گیتارو برداشتم، بوی ادکلن سهیلرو میداد وقتی اونرو به دستم گرفتم، حس عجیبی بهم دست داده بود، احساس میکردم سهیل روبروم ایستاده و داره بهم لبخند میزنه وقتی گیتارو برداشتم، زیرش یک پاکت پیدا کردم، برداشتم و باز کردم، روی یک کاغذ طرحدار که طرح کاغذ هم سایه گل رز صورتی بود، با خط خوش خودش نوشته بود: چه آرزوی محالی است زیستن با تو مرا همین بگذارند یک سخن با تو