سالیان درازی است که چنین آرامشی نداشتهام... وقتی از جادهای که گیاه بر آن میروید قدم به جنگل میگذارم قلبم بر اثر نوعی شادی که زمینی نیست به لرزه در میآید. نقطهای از ساحل شرقی دریای خزر را که زمانی در آن به سر میبردم به خاطر میآورم. قدم به جنگل گذاشتم، به حدی که اشک به دیدگان آوردهام به هیجان آمدم، مگر قبلا به آنجا آمده بودم، ولی به طور حتم میباید در زمانی دیگر به چنین جایی آمده باشم، هرچه فکر میکنم یادم نمیآید و اکنون من اینجایم. سرشار از امید، اکنون دیگر بار از هیاهوی شهر گریختهام و ...