دست آخر گفتم: ((توی چه فکر هستین، جناب ناخدا. هر کاری به من بدین پشیمون نمیشین. نگاه به جثه من نکنین، من دو برابر خودم کار انجام میدم و حتی دو بار پشت سر هم میتونم نگهبانی بدم، کار برای من عادییه و خسته نمیشم.)) یهکم از حرف من خندید. اگر از عهده کارها بر نیومدی، میتونیم توی انگلیس پیادهت کنیم.))