رمان ایرانی

خاله بازی

خانم دکتر گفت: این هم لیلی شما جناب مسعود خان، صحیح و سالم، از این به بعد هم بیش‌تر مواظبش باش. دسته گل را به طرفش دراز کردم. روشنک پقی زد زیر خنده و خانم دکتر گفت: چرا مثل مجسمه وایسادین، بشینین تا روشنک از خنده غش نکرده. بلقیس سلیمانی ، نویسنده رمان ستوده شده بازی آخر بانو در رمان خاله بازی نسلی را باز می‌خواند که جهان و بنیادهایش را دیگرگون می‌خواست، نسلی که نقش‌های ازلی را ابدی نمی‌خواست و ... این مرد یک آقای سنتی به تمام معناست. تو چطور متوجه نشدی؟ چرا فکر کردی این مرد به پای تو می‌سوزد و می‌سازد؟ چرا فکر کردی آن شور و شر عدالت طلبی و آزادی خواهی مخصوص دوران جوانی، مانع از بروز شخصیت واقعی‌اش می‌شود؟ ما ادامه سر راست پدران و مادرانمان هستیم. ابله!

ققنوس
9789643117337
۱۳۸۹
۲۴۰ صفحه
۸۹۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های بلقیس سلیمانی
سگ‌سالی
سگ‌سالی صنم را برای این می‌خواست که رابطش با بیرون باشد. مگر نه این که او را برای این روزها آماده کرده بود. پس فایده آن همه کتاب و روزنامه و بحث و سروکله زدن چه بود؟ درست است صنم دختر سر به هوایی بود ولی اگر آن همه کتاب و روزنامه و بحث تاثیری نداشته عشق‌شان مهر پسرعموی و دخترعمویی ...
آن مادران این دختران
آن مادران این دختران کاووس دانش‌آموز بود که عاشق ثریا شد و برایش نامه عاشقانه فرستاد و تقاضای عکس کرد. ثریا کلاس اول دبیرستان بود. کاووس نامه را گذاشته بود لای کتاب ادبیات و به ثریا داده بود، توی یکی از کوچه‌های تنگ و باریک گوران این کار را کرده بود، با این همه قضیه لو رفت و دوستان ثریا تا می‌توانستند مسخره‌اش کردند. ...
روز خرگوش
روز خرگوش در پس و پشت ذهنم از لحظه‌ای که وارد شده‌ام مقایسه ایرج و او شروع شده. و عجب اینکه شباهت‌ها بیش از تفاوت‌هاست. اگر ایرج هم بود همین کار را می‌کرد و احتمالا این نمایش رنجیدگی خاطر را با پرتاب یک حبه قند به دهانش تمام می‌کرد و لبخند می‌زد. بهرام سربلند می‌کند و می‌پرسد:‹‹ گرمه، نه؟›› و نگاه می‌کند ...
به هادس خوش آمدید
به هادس خوش آمدید فضای خانه با آمد و رفت آدم‌ها عوض می‌شد. وقتی روح ننه‌بیگم در خانه پرسه می‌زد و رودابه او را حاضر و ناظر می‌دید، جو خانه آرام و آن‌طور که رودابه درک می‌کرد سرشار از گذشته می‌شد، طوری که رودابه همان پروپیمانی، همان سکون قدیم، همان شکوه درونی و باستانی را دوباره حس می‌کرد انگار همه‌ی این‌ها را ننه‌بیگم با ...
شب طاهره
شب طاهره این 2 روز طاهره احمد را فراوان دیده، اما یک کلمه حرف بینشان رد و بدل نشده، و از آن بدتر یک‌بار هم نگاهشان به هم گره نخورده است. فقط یک‌بار احمد او را صدازده و از او خواسته ملحفه تازه برای پدرش بیاورد. برده. احمد آن‌ها را گرفته، اما یک تشکر خشک و خالی هم نکرده. او هم فقط ...
مشاهده تمام رمان های بلقیس سلیمانی
مجموعه‌ها