رمان ایرانی

خاله بازی

خانم دکتر گفت: این هم لیلی شما جناب مسعود خان، صحیح و سالم، از این به بعد هم بیش‌تر مواظبش باش. دسته گل را به طرفش دراز کردم. روشنک پقی زد زیر خنده و خانم دکتر گفت: چرا مثل مجسمه وایسادین، بشینین تا روشنک از خنده غش نکرده. بلقیس سلیمانی ، نویسنده رمان ستوده شده بازی آخر بانو در رمان خاله بازی نسلی را باز می‌خواند که جهان و بنیادهایش را دیگرگون می‌خواست، نسلی که نقش‌های ازلی را ابدی نمی‌خواست و ... این مرد یک آقای سنتی به تمام معناست. تو چطور متوجه نشدی؟ چرا فکر کردی این مرد به پای تو می‌سوزد و می‌سازد؟ چرا فکر کردی آن شور و شر عدالت طلبی و آزادی خواهی مخصوص دوران جوانی، مانع از بروز شخصیت واقعی‌اش می‌شود؟ ما ادامه سر راست پدران و مادرانمان هستیم. ابله!

ققنوس
9789643117337
۱۳۸۹
۲۴۰ صفحه
۸۹۲ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های بلقیس سلیمانی
بازی عروس و داماد
بازی عروس و داماد بلقیس سلیمانی، نویسنده‌ای است که داستان‌نویسی‌اش را دیر شروع کرده، اما تبدیل شد به یکی از چهره‌های ادبی مهم همین سال‌های پراتفاق حاشیه‌ای که در آن‌ها نفس می‌کشیم. خانم سلیمانی در چهارمین دهه عمرش آنقدر به مرگ و شوخی‌های آن فکر می‌کند که گاهی آدم را به این گمان می‌اندازد، در زندگی‌اش چقدر با ابعاد آن برخورد داشته است. خانم ...
بازی آخر بانو
بازی آخر بانو دستش گرم بود، در را که بست بازی را شروع کردم، همان جا توی هال روی زمین نشستم و چادر سفید را تا روی ابروهایم کشیدم. به خانه بخت خوش آمدی. چیزی نگفتم و به اطراف نگاه کردم، خانه بزرگی بود، ظاهرا سه اتاق خواب داشت. خانم دکتر محمد جانی هم استاد فلسفه است و هم اهل داستان. این زن مرموز ...
من از گورانی‌ها می‌ترسم
من از گورانی‌ها می‌ترسم چی می‌شد اگر دعوتش را قبول می‌کردم و یک روز صبح، صبحانه را با او می‌خوردم؟ چرا نباید این کار را بکنم؟ از چی می‌ترسم؟ چرا این ترس لعنتی ولم نمی‌کند؟ مگر نه این‌که حالا آزادم؟ مگر نه این‌که حالا برای بهداشت اخلاقی جامعه خطری ندارم؟ از اول هم خطری نداشتم. زن‌های زشت، زن‌های معمولی، هیچ‌وقت برای جامعه خطر ندارند. ...
شب طاهره
شب طاهره این 2 روز طاهره احمد را فراوان دیده، اما یک کلمه حرف بینشان رد و بدل نشده، و از آن بدتر یک‌بار هم نگاهشان به هم گره نخورده است. فقط یک‌بار احمد او را صدازده و از او خواسته ملحفه تازه برای پدرش بیاورد. برده. احمد آن‌ها را گرفته، اما یک تشکر خشک و خالی هم نکرده. او هم فقط ...
روز خرگوش
روز خرگوش در پس و پشت ذهنم از لحظه‌ای که وارد شده‌ام مقایسه ایرج و او شروع شده. و عجب اینکه شباهت‌ها بیش از تفاوت‌هاست. اگر ایرج هم بود همین کار را می‌کرد و احتمالا این نمایش رنجیدگی خاطر را با پرتاب یک حبه قند به دهانش تمام می‌کرد و لبخند می‌زد. بهرام سربلند می‌کند و می‌پرسد:‹‹ گرمه، نه؟›› و نگاه می‌کند ...
مشاهده تمام رمان های بلقیس سلیمانی
مجموعه‌ها