فردا چکاوکی میخواند
هر دو از دیدن هم یکه خوردند و هر دو حرکت قلبشان را که درون سینه به تلاطم افتاد، حس کردند.
آرزوی قلبیشان در لحظهای برآورده میشد که انتظارش را نداشتند زبان نگاه گویا بود و زبان بیان قاصر.
با وجود این که هنوز خودشان به باور احساسشان به هم نرسیده بودند، قلبشان همراه با رگ و پی وجودشان، آن را باور ...
نگین محبت
سپیدهدم انتظار
گلین خاتون به بوتههای گل سرخ در باغچه کوچک خانه چشم دوخت. چه آرزوهایی را درست زیر همین بوتهها چال کرده بود. اتاقها پر از بوی نفسهای جوانیاش بود. چه سالهایی که در همین خانه و در همین اتاق جوانی میکرد و شور و اشتیاق عشق، لبخند زندگی را بر روی لبانش مینشاند.
طرلان
شش سال بود که داشت زجر میکشید، خودش را شکنجه میکرد. هر شب مشت محکمی به روی خواستههای دلش که فریاد زنان خورشید را از او طلب میکرد میکوفت و صدایش در نمیآمد. برای اینکه نمیخواست شاهد بر هم شکستن باورها و غروب خورشیدش باشد و اکنون با ناباوری داور را میدید که از گرد راه نرسیده میخواهد رازی را ...