رمان ایرانی

مرد تشویش همیشه

... زن می‌رود. نخست می‌پرسد به چیزی احتیاج ندارم؟ وقتی می‌گویم خیر، دقیق سفره را نگاه می‌کند. چون کم و کسری نمی‌بیند، می‌رود. بلند می‌شوم و قدم در شب می‌گذارم و آرام‌آرام می‌روم توی باغ، حالا بالای سرم منجوق‌های درخشان ستاره‌ها است و نفس نسیم که بر لاله‌ی گوش‌های من می‌نشیند. هوای خنک و تازه‌ی باغ را به سینه می‌کشم و لحظه‌ای پلک می‌بندم. صدای محکم پایی، به خودم می‌آورد. سر بر می‌گردانم به طرف صدا. سیاهی مردی بلند بالا، ستبر و بزرگ انگار با نسیم می‌آید. محو او می‌شوم. صداش آهسته است. اما شب باغ را موج می‌اندازد...

افراز
9789642837823
۱۳۸۸
۱۵۲ صفحه
۳۰۳ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمد ایوبی
صورتک‌های تسلیم
صورتک‌های تسلیم ... آن‌گاه تمام قد برابرم ایستاد: "اینک اجازه بدهید آفتابه‌لگن بیاورم تا پاهایتان را بشورم، بفرمایید آب را چگونه می‌پسندید؟ صاحب! گرم؟ خنک؟ یا میانه و ولرم؟" خدا می‌داند، خودم طاقت بوی گند پاهایم را نداشتم، هرچه با عطریات هندی خیسشان می‌کردم انگار بلانسبت شما که می‌خوانید، فروشان کرده‌ام تو چاهک مستراح و مبال! آن‌وقت این زن زیبا، این سبزه‌ خوش‌خلق ...
اندوه جنوبی
اندوه جنوبی
مراثی بی‌پایان
مراثی بی‌پایان
طیف باطل
طیف باطل ... تیمسار، توی روشنی بود، زیر چراغ خیابان، که نوری کم و محو، بر آن چیز باشکوه می‌تاباند ایستاده بود، سایه آن چیز باشکوه، درست روی سایه اقتداری افتاده بود، طوری که همه سایه را می‌پوشاند. تیمسار، فقط سایه آن چیز باشکوه را می‌دید، که همراهش می‌آمد. سر می‌خورد و می‌آمد، قوس می‌خورد و می‌آمد، اقتداری سر برگرداند، آن چیز ...
مشاهده تمام رمان های محمد ایوبی
مجموعه‌ها