فضای خانه با آمد و رفت آدمها عوض میشد. وقتی روح ننهبیگم در خانه پرسه میزد و رودابه او را حاضر و ناظر میدید، جو خانه آرام و آنطور که رودابه درک میکرد سرشار از گذشته میشد، طوری که رودابه همان پروپیمانی، همان سکون قدیم، همان شکوه درونی و باستانی را دوباره حس میکرد انگار همهی اینها را ننهبیگم با خودش برده و دوباره آورده بود و از همه مهمتر تقدیر و همزمان با آن تسلیم چنان بالو پرش را برخانهی لطفعلیخان میگستراند که انگار همه در یک لازمانی بهشتوار میزیستند. رودابه در روزهایی که برای ننهبیگم قرآن میخواند و هنوز خانم پروین نیامده بود، در یک جنت پیشادنیایی سیر میکرد. با ورود خانم پروین دوباره پا به این جهان گذاشته بود و جهان با ماهیتی تازه بر او ظهور کرده بود. انگار در یک لحظه دنیای ننه بیگم ناپدید شده بود و دنیای خانم پروین جانشین آن شده بود. در این دنیا همه چیز سبک و خالی از وقار بود. هیچچیز و هیچکس ماهیت ثابت و قابل درکی نداشت، و اشیا و آدمها متناسب با نقششان عوض میشدند.