کوچهها آنقدر خلوت بود که حتی سگهای ول هم به سوراخهایشان خزیده بودند. از هیچ خانهای بوی ناهار نمیآمد و البته اناث ده هم که معمولا دنبال این مهلتهایند، به عزای استا دستشان به دیگ و تنور نمیرفت! انگار ملکالموت، این بار خودش روی سینه ده نشسته بود که نفسمان بالا نمیکشید.