رمان ایرانی

خانه کوچک

امیر که از تغییرات جدید به شوق آمده بود با کمی خجالت از علی و منیژه پرسید: می‌شود خانه کوچکی داشته باشیم؟ بی‌تردید برای امیر، آن خانه کوچک، مامن و پناهگاه عاطفی زخمی او بود. در کنار منیژه، بی‌هیچ تردیدی، خانه کوچک، تبدیل به قصری رویایی می‌شد. چنان قصری که در هر گوشه و کنار آن، باغی از رویاها، باغی از گل‌های درخشان و عطر آگین، با چشمه سارانی از آفتاب و آب و بلور می‌رویید و می‌درخشید و بی‌شک، با امیری تازه و سرافراز، رهید از دام دیو اعتیاد و با حضور منیژه‌ای که تصور و تجسمی از مهر و مهربانی آناهیتا بود، همان خانه کوچک، خانه‌ای نمونه می‌توانست باشد اگر...

آموت
9786009154203
۱۳۹۰
۳۸۴ صفحه
۵۰۱ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمدعلی علومی
جناب آقای دیو
جناب آقای دیو من راوی ماجرای عجیب و غریبی هستم که در سال هزار و سیصد و... بله، درست در سال هزار و سیصد و ... حالا چند سال این‌ور و آن‌ور چه فرقی می‌کند؟ راستش آنچه می‌خوانید، حتی داستان در معنای کلاسیک و شناخته‌شده‌اش نیست که بقیه داستان‌های رئال یا به قول معروف مثل بچه آدم سر و ته داشته باشد و ...
ظلمات
ظلمات کو، کو، کو...؟ نشسته‌ای در بالاخانه خانه اربابی آعظیم و گوش به نوای نزدیک و دور فاخته‌ای داری که از جایی که جایی نیست، جایی ناپیدا، از میان انبوه ویرانه‌ها شاید، غم‌انگیز و انگار غم‌افزا، مدام می‌خواند. آغظیم در سه کنج بالاخانه، چمباتمه زده است و ـ می‌بینی ـ که کز کرده در میان پالتویی گشاد، کاسه‌ای را کج روی شعله ملایم ...
شاهنشاه در کوچه دل‌گشا (وقایع‌نگاری و ایضا سیاه‌بازی با همکاری جعفر کمال‌الدینی مولانا عبید زاکانی)
شاهنشاه در کوچه دل‌گشا (وقایع‌نگاری و ایضا سیاه‌بازی با همکاری جعفر کمال‌الدینی مولانا عبید زاکانی) ... سال 1353، حزب واحد رستاخیز تشکیل شده و دیکتاتوری اوج گرفته است. شاهنشاه متوجه می‌شود که انگلستان قصد کودتا دارد، بنابراین او با راهنمایی شخصی حیرت‌‌انگیز و با قالیچه جادو به کرمان می‌رود تا با لباس مبدل و مانند شاه‌عباس، خود از نزدیک با مردم مرتبط شود و دشمنانش را شناسایی کند. دیکتاتور در کرمان به میان طبقات و ...
داستان‌های غریب مردمان عادی (مجموعه داستان‌های کوتاه و به هم پیوسته)
داستان‌های غریب مردمان عادی (مجموعه داستان‌های کوتاه و به هم پیوسته) دید قمر راه افتاده، دارد تاتی‌تاتی می‌رود به طرف خمره آب... آبخوری را پر کرد. نوشید. همان‌وقت بلبلی آمد، پرید دور و بر قمر و او آبخوری گرفت جلوش، بلبل آب نوشید و بنا کرد به آواز خواندن. حالا! عجیب است! رفته بود روی شانه لاغر قمر نشسته بود و چهچهه، آواز می‌خواند. بلند، یک‌نفس، دلنشین، همه مات ماندند. ساکت ...
مشاهده تمام رمان های محمدعلی علومی
مجموعه‌ها