امیر که از تغییرات جدید به شوق آمده بود با کمی خجالت از علی و منیژه پرسید: میشود خانه کوچکی داشته باشیم؟ بیتردید برای امیر، آن خانه کوچک، مامن و پناهگاه عاطفی زخمی او بود. در کنار منیژه، بیهیچ تردیدی، خانه کوچک، تبدیل به قصری رویایی میشد. چنان قصری که در هر گوشه و کنار آن، باغی از رویاها، باغی از گلهای درخشان و عطر آگین، با چشمه سارانی از آفتاب و آب و بلور میرویید و میدرخشید و بیشک، با امیری تازه و سرافراز، رهید از دام دیو اعتیاد و با حضور منیژهای که تصور و تجسمی از مهر و مهربانی آناهیتا بود، همان خانه کوچک، خانهای نمونه میتوانست باشد اگر...