رمان ایرانی

جناب آقای دیو

من راوی ماجرای عجیب و غریبی هستم که در سال هزار و سیصد و... بله، درست در سال هزار و سیصد و ... حالا چند سال این‌ور و آن‌ور چه فرقی می‌کند؟ راستش آنچه می‌خوانید، حتی داستان در معنای کلاسیک و شناخته‌شده‌اش نیست که بقیه داستان‌های رئال یا به قول معروف مثل بچه آدم سر و ته داشته باشد و اوج و فرود و پیام اجتماعی و غیر آن در کار باشد.نه، همین الان عرض کنم که این نوشته‌ها، راست و دروغش درهم است.در واقع هر داستانی همین طور است هر چه دروغ‌تر باشد، انگار شیرین‌تر و جذاب‌تر است. خود من یعنی راوی این ماجراها، مثل هر آدم دیگری از دروغ بدم می‌آید.

9786006970097
۱۳۹۲
۲۵۶ صفحه
۲۶۴ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمدعلی علومی
شاهنشاه در کوچه دل‌گشا (وقایع‌نگاری و ایضا سیاه‌بازی با همکاری جعفر کمال‌الدینی مولانا عبید زاکانی)
شاهنشاه در کوچه دل‌گشا (وقایع‌نگاری و ایضا سیاه‌بازی با همکاری جعفر کمال‌الدینی مولانا عبید زاکانی) ... سال 1353، حزب واحد رستاخیز تشکیل شده و دیکتاتوری اوج گرفته است. شاهنشاه متوجه می‌شود که انگلستان قصد کودتا دارد، بنابراین او با راهنمایی شخصی حیرت‌‌انگیز و با قالیچه جادو به کرمان می‌رود تا با لباس مبدل و مانند شاه‌عباس، خود از نزدیک با مردم مرتبط شود و دشمنانش را شناسایی کند. دیکتاتور در کرمان به میان طبقات و ...
سوگ مغان
سوگ مغان درویش معرکه‌گیر، از درز کشو نیم‌نگاهی به داخل جعبه انداخت. تند پس رفت. با چشم‌هایی گشاد و با صدایی لرزان گفت: وا مصیبتا که اژدرها عصبانی است. حالا یا دور از جماعت، یک آدم ناپاک و حرامی اینجاست و یا چه حسابی است که من نمی‌دانم؟ نمی‌بینید چطور جعبه را تکان می‌دهد. می‌خواهد بترکاندش. اگر به در بیاید واویلاست. همه ...
خانه کوچک
خانه کوچک امیر که از تغییرات جدید به شوق آمده بود با کمی خجالت از علی و منیژه پرسید: می‌شود خانه کوچکی داشته باشیم؟ بی‌تردید برای امیر، آن خانه کوچک، مامن و پناهگاه عاطفی زخمی او بود. در کنار منیژه، بی‌هیچ تردیدی، خانه کوچک، تبدیل به قصری رویایی می‌شد. چنان قصری که در هر گوشه و کنار آن، باغی از رویاها، باغی ...
داستان‌های غریب مردمان عادی (مجموعه داستان‌های کوتاه و به هم پیوسته)
داستان‌های غریب مردمان عادی (مجموعه داستان‌های کوتاه و به هم پیوسته) دید قمر راه افتاده، دارد تاتی‌تاتی می‌رود به طرف خمره آب... آبخوری را پر کرد. نوشید. همان‌وقت بلبلی آمد، پرید دور و بر قمر و او آبخوری گرفت جلوش، بلبل آب نوشید و بنا کرد به آواز خواندن. حالا! عجیب است! رفته بود روی شانه لاغر قمر نشسته بود و چهچهه، آواز می‌خواند. بلند، یک‌نفس، دلنشین، همه مات ماندند. ساکت ...
مشاهده تمام رمان های محمدعلی علومی
مجموعه‌ها