رمان نوجوان

خانجون و خواب شمرون

شب وقتی دل‌شکسته و دماغ سوخته،‌ گوش تا گوش تو پشت بوم، زیر آسمون ردیف شدیم و صدای مخملی دایی که پای شیر می‌خوند،‌ گوشمون رو نوازش کرد و مهتاب مثل یک تصنیف اومد که شب رو قشنگ‌تر کنه، یه دفعه دیدیم یه فانوس عین ستاره‌ای که تو دل شب برق می‌زنه،‌ از بیخ گوشمون بالا رفت و صدای خنده خان‌ دایی و غرغر حمید آقا شوهر خاله و هیس بابا بلند شد از حیاط. فانوسه چقدر نور داشت وقتی تو شب بی‌ستاره بالا می‌رفت، برقی می‌زد عین خود ماه، عین چشم‌های مهربون خانجون که دایی کوچیکه رو وا داشته بود واسمون بادکنک فانوسی هوا کنه تا دلای کوچیکمون از سیاهی شب غبار نگیرن. بعد هم که خان دایی محض غبار روبی می‌خوند و صداش یله می‌شد تو پشت خونه و بین همسایه‌های خوا‌ب‌زده وول می‌خورد: «امشب شب مهتابه،‌ حبیبم رو می خوام...»

حوض نقره
9786005270907
۱۳۸۹
۱۳۲ صفحه
۵۰۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های شرمین نادری
ماه‌گرفته‌ها
ماه‌گرفته‌ها «صدای جیغ مه‌جیبن که توی حیاط پیچید، عکس خاکستری توی آینه محو شده بود و جایش را به زنگار و غبار سالیان داده بود و همین هم بود که خانم سروری و مه‌لقا هرچه نشستند، توی آینه چیزی ندیدند و آن‌قدر اشک ریختند و بچه را صدا زدند که محمدخان دستور داد روحی آینه پارچه بکشند و بگذارندش توی اتاق ...
زار
زار می‌روم می‌نشینم جلوی میز و یک تکه نان خشک و نازک برمی‌دارم و آهسته می‌زنمش توی شیره خرما، سیاه و خیس می‌شود، عین شب دریا و بوی خرما می‌دهد عین روز جزیره، بعد لقمه را بلند می‌کنم و می‌گذارم روی لبم که دهنم گس و شیرین می‌شود و باز یادم می‌افتد به طعم خرما وارده رازقی، به بوی ماهی و ...
قصه‌های نوه خانجون
قصه‌های نوه خانجون خاطرمه که قدرتی خدا برف حیاط خانجون رو سفیدپوش کرده بود و در خونه رو از زیادی برف نمی‌شد باز کرد، صدای یا الله گفتن بلدیه‌چی‌ها و فراش‌ها کوچه خواب‌آلود ما را بیدار کرد. بعد هم دیدیم جل‌الخالق، چه جوری با پارو جارو افتادن به جون یخ‌های قدیمی و نمی‌دونم با شن و نمک چه طلسمی انداختن که کوچه‌ای که ...
خانجون و بوی ریحون
خانجون و بوی ریحون آلبالو پلوی خانجون. محض عاشق‌های عصبانی و بار خاطری عاشق‌های اخمو و همسران بدخلق... مواد لازم: برنج خیسانده 6 استکان، آلبالوی خوشگل دم گرفته و شکم خالی 4 استکان، شکر 3 ـ 4 استکان، زعفرون ساییده و دم کرده: نصفه استکان، روغن: نه زیاد و نه کم، نمک به مقدار کفایت، دارچین و خلال نارنج برای تزئینش، مرغ یا خروس برای ...
ماه‌شرف
ماه‌شرف من نشستم روی سنگی، سنگ بزرگی که خیال می‌کنم اصلا برای همین گذاشته بودند توی باغ که وقتی آب می‌اندازند به باغ، باغبان بنشیند و مراقبت کند و خسته هم نشود. خسته بودم من و سرفه‌ام می‌آمد گاهی، اما سردم نبود. صورتم کمی یخ کرده بود، علی‌الخصوص که بادی سرد، نمی‌دانم از کدام طرف باغ می‌آمد؛ گمانم از سمت درخت‌های ...
مشاهده تمام رمان های شرمین نادری
مجموعه‌ها