آبی مات
انگار انتظار داشت همون دختر بچه نه ساله اومده باشه استقبال؟! یعنی من نباید بزرگ میشدم؟ معلوم بود یه لحظهام به من فکر نکرده. منو همون یازده سال پیش تو فرودگاه جا گذاشته و توقع داشت همونجوری مونده باشم مثل یه مجسمه یا یه قاب عکس... یه خاطره.
من سکوت و انتظار
یه روزی نفرت تنها حسی بود که میشناختم، ازخودم و دیگرون بیزار بودم، حال و حوصله هیچی و هیچکس رو نداشتم، یه روزایی میشد که تا بعدازظهر از رختخواب بیرون نمیاومدم، حال و حوصله هیچ کاری نداشتم، خوارکم فقط گریه بود و اشک و آه... اگه نجنبیده بودم و به خودم نمیاومدم الان جام تو دارالمجانین بود. حالا گذشته رو ...
پالتویی برای 1 دکمه
«پاکت رو به سمتم گرفت، تو دستم سبک و سنگینش کردم، دلم نمیخواست اونجا بخونمش، باید تو خلوت اتاقم و تو تنهایی حرفای دل یه زن عاشق و یه مادر خارقالعاده رو میخوندم... نارسیس زن عجیبی بود که میدونست چی از زندگی میخواد و حتی...»
عشق توت فرنگی نیست
محیط جذاب دانشکده به دلیل مزاحمتهای عاشقی ناخلف برای ترمه تلخ و ملالآور میشود. هنوز بر هیچ مشکلی فائق نیامده که عشق پسرعموی از فرنگ برگشته چون آواری بر سرش فرو میریزد... درمانده و پریشان در جستوجوی راه حل مناسبی، ناگزیر تصمیمی عجیب، سوال برانگیز و در عین حال هیجانانگیز میگیرد. تصمیمی هنجارشکن و مغایر با عرف جامعه. که...