پالتویی برای 1 دکمه
«پاکت رو به سمتم گرفت، تو دستم سبک و سنگینش کردم، دلم نمیخواست اونجا بخونمش، باید تو خلوت اتاقم و تو تنهایی حرفای دل یه زن عاشق و یه مادر خارقالعاده رو میخوندم... نارسیس زن عجیبی بود که میدونست چی از زندگی میخواد و حتی...»
من سکوت و انتظار
یه روزی نفرت تنها حسی بود که میشناختم، ازخودم و دیگرون بیزار بودم، حال و حوصله هیچی و هیچکس رو نداشتم، یه روزایی میشد که تا بعدازظهر از رختخواب بیرون نمیاومدم، حال و حوصله هیچ کاری نداشتم، خوارکم فقط گریه بود و اشک و آه... اگه نجنبیده بودم و به خودم نمیاومدم الان جام تو دارالمجانین بود. حالا گذشته رو ...
نیلا
از این همه قشنگی دل کوچکش مالامال از شادی شد و از خالق مهربانش تشکر کرد. آهی از سر رضایت کشید، لحظاتی به خودش خیره شد. ناگهان دلش فرو ریخت و چندین مرتبه پلک زد و سعی کرد بغضش را فرو دهد، مغرورانه سر را بالا گرفت و به خود نهیب زد: گریه نه. الان وقتش نیست، نباید از خودم ...
آبی مات
انگار انتظار داشت همون دختر بچه نه ساله اومده باشه استقبال؟! یعنی من نباید بزرگ میشدم؟ معلوم بود یه لحظهام به من فکر نکرده. منو همون یازده سال پیش تو فرودگاه جا گذاشته و توقع داشت همونجوری مونده باشم مثل یه مجسمه یا یه قاب عکس... یه خاطره.
رقص در خاطره
ماتینا! دختری که همگان در انتظارند
گوشه چشمی به آنان نشان دهد، سر خورده از عشقی افلاطونی به منزلی قدیمی پناه میبرد.
ـ اما در مکان و زمان معلق میگردد و قدم در حرمسرای ناصرالدین شاه میگذارد و...
ـ ماجراهای شیرینی با همسران متعدد او برایش رقم میخورد... دیگران باورش نمیکنند.
ـ این بار با قلبی مجروح تر از گذشته راهی لواسان میگردد. با ...