انگار انتظار داشت همون دختر بچه نه ساله اومده باشه استقبال؟! یعنی من نباید بزرگ میشدم؟ معلوم بود یه لحظهام به من فکر نکرده. منو همون یازده سال پیش تو فرودگاه جا گذاشته و توقع داشت همونجوری مونده باشم مثل یه مجسمه یا یه قاب عکس... یه خاطره.
پالتویی برای 1 دکمه
«پاکت رو به سمتم گرفت، تو دستم سبک و سنگینش کردم، دلم نمیخواست اونجا بخونمش، باید تو خلوت اتاقم و تو تنهایی حرفای دل یه زن عاشق و یه مادر خارقالعاده رو میخوندم... نارسیس زن عجیبی بود که میدونست چی از زندگی میخواد و حتی...»
میگل
میگل به ساعتش نگاه کرد و فرو ریخت. دیگر چیزی نمانده بود زنگ بخورد، اگر همین الان هم میرفت باز دیر شده بود، چه برسد به این که صبر کند هوا صاف شود. در دلش گفت: وای دیرم شد. یوسف با نگاهی گرم تا اعماق جان میگل نفوذ کرد: این چتر را بگیرین و سریع خودتان را برسانید. میگل گفت: ...
نیلا
از این همه قشنگی دل کوچکش مالامال از شادی شد و از خالق مهربانش تشکر کرد. آهی از سر رضایت کشید، لحظاتی به خودش خیره شد. ناگهان دلش فرو ریخت و چندین مرتبه پلک زد و سعی کرد بغضش را فرو دهد، مغرورانه سر را بالا گرفت و به خود نهیب زد: گریه نه. الان وقتش نیست، نباید از خودم ...
رقص در خاطره
ماتینا! دختری که همگان در انتظارند
گوشه چشمی به آنان نشان دهد، سر خورده از عشقی افلاطونی به منزلی قدیمی پناه میبرد.
ـ اما در مکان و زمان معلق میگردد و قدم در حرمسرای ناصرالدین شاه میگذارد و...
ـ ماجراهای شیرینی با همسران متعدد او برایش رقم میخورد... دیگران باورش نمیکنند.
ـ این بار با قلبی مجروح تر از گذشته راهی لواسان میگردد. با ...