در جهان داستاننویسی آمریکای لاتین، بعد از انتشار آثار بورخس، کمتر نوشته قابل اعتنایی میتوان یافت که برای دور شدن از واقعیتگرایی عینی توانسته باشد از جادو و ابداع خیالسازیهای بورخس، از نخستین پیشتازان سده بیستمی این نوع، چندان فاصله گرفته باشد. زمان، جاودانگی، مرگ، ویژگیهای شخصیت آدمی و دوگانگیاش، جنون، درد، تقدیر، همه و همه، درونمایههای اصلی آثار غنایی- ماوراءالطبیعه بورخساند که ما با آنها در قالب حکایتهای رقتانگیز یا مصیبتبار رو به رو میشویم و بدون پیدا کردن فرصتی برای راه حل خود را بی درنگ مانند اسیری چارهناپذیر در آینه هزار توی آن مییابیم. قالب ابداعی او را نمیتوان به زور در جغرافیا فرهنگی خاصی گنجاند؛ وسعت دامنهاش به اندازهای است که سر تا سر جهان را درمینوردد و عمق آن به یمن نامتناهی بودنش فراتر از گسترهای است که بستر تاریخ اندیشهها را میسازد، اندیشههایی که نسبت انسان با کائنات را رقم میزند.