با تعجب میپرسد، مگر چند تا درخت سیب دارید ؟ میخواهم بگویم هشتتا، اما حرفم را میخورم. وقتی که او حتی یک پدر ندارد، من چطور میتوانم بگویم که هشتتا درخت سیب داریم! میگویم، ما فقط یک درخت سیب داریم،...
اژدهای خوش اقبال
زن با بیلچه به سر حملهکننده ضربه زد، بیلچهای که معمولا در صندوق عقب ماشین میگذاشت تا هنگام نیاز چیزهای ریخته شده در بزرگراه را بردارد.
در زمان معینی از سال در شمال نیویورک، لاکپشتها از برکههای پوشیده از نی بیرون میآمدند تا در اطراف بخزند و کف جادهها را به طرح تکههای سفال تبدیل کنند. جوآن میتوانست لاکپشتهای آبی ...
بعضی زنها
آرچي مكلاورتي صدايي براي آواز داشت كه هركس يكبار ميشنيد هرگز فراموش نميكرد. صدايي صاف و محكم. كلمهها را نيمي فرياد و نيمي آواز ادا ميكرد. آواز محزون و يكنواخت و بيپيرايهاش، چيزهايي را بيان ميكرد نگفتني، واضح و شمرده. از رز هم با آواز خواستگاري كرد، برايش خواند: «هرگز زن يك جوان بي خاصيت نشو.»...
برج بلور (مجموعه داستانهای کوتاه آمریکای لاتین)
هر شب خواب ارلیندا را میدیدم. هر روز به دیدار او میرفتم و از بچهها برایش میگفتم و از خانهی جدیدمان به او میگفتم که دلم هوایش را کرده. هر هفته صلیب را بیرون می کشیدم و دوباره میکاشتم تا با نشست گل خم نشود و فرو نرود. از خانهی جدیدمان همه جا و همه چیز را میدیدم و به ...
صدای سوم (گزیده داستانهای نویسندگان نسل سوم آمریکا)
پیر میشویم اما تغییر نمیکنیم. پیچیدهتر میشویم اما همچنان مانند خودهای دوران کودکیمان مشتاق شنیدن قصهای بعد قصهای هستیم. در مبحث کتاب شمارگان چندان مهم نیست زیرا تا وقتی فقط یک خواننده هم باقیست باید امیدوار بود. هر داستان همکاری مشترکیست میان نویسنده و خواننده، تنها جایی در جهان که دو غریبه با صمیمیت تمام به هم میرسند.