کو، کو، کو...؟ نشستهای در بالاخانه خانه اربابی آعظیم و گوش به نوای نزدیک و دور فاختهای داری که از جایی که جایی نیست، جایی ناپیدا، از میان انبوه ویرانهها شاید، غمانگیز و انگار غمافزا، مدام میخواند. آغظیم در سه کنج بالاخانه، چمباتمه زده است و ـ میبینی ـ که کز کرده در میان پالتویی گشاد، کاسهای را کج روی شعله ملایم چراغ گرفته است و دارد مایعی غلیظ، تیل و سیاه را که پلقپلق میجوشد به هم میزند و با خود میموید، میموید مدام که ـ ای عزیزام هی، هی بابام ای، کجایید... کو، کو...؟