تابستان پارسال یک روز پس از مقداری دویدن در طول مسیر خیابان پنجم که به عنوان یک برنامه بدنسازی برایم در نظر گرفته شده بود تا امید به زندگی را به اندازه امید یک معدنچی قرن نوزدهمی در من کاهش بدهد، مقابل کافه بیرونی هتل استنهوپ توقف کوتاهی کردم تا دستگاه تنفسی ضعیفم را با یک پیچگوشتی تگری مرمت و بازسازی کنم. برای رژیم غذایی تجویز شدهام آب پرتقال مناسب بود، در چند بار مقدار معتنابهی از آن را یکنفس رفتم بالا و با هر سر کشیدن مجموعهای از شمایلهای الاهگان یونان باستان را مجسم میکردم که بیشباهت نبودند به بامبی کوچولو، وقتی داشت اولین قدمهایش را برمیداشت.