قفس خالی، قناری مرده، و یک سرزمین پر از قناری، که صدای آوازشان، سیلاب رودخانهها را میمانست. مادر گفت: جای پسرم خالی. فصل آواز قناریهاست. خالهجان گفت: یعنی برنمیگردد؟ پدر جواب داد: برگشته است. صدای آوازش را نمیشنوی؟
۵۷ رمان
نادر ابراهیمی در ۱۴ فروردین سال ۱۳۱۵ در تهران بهدنیا آمد. پدرش عطاءالمُلک ابراهیمی، فرزندِ آجودان حضورقاجار و از نوادگانِ ابراهیم خان ظهیرالدوله، حاکم نامدارِ کرمان در عصر قاجار بود، که رضاشاه پهلوی او را، ضمنِ خلعِ درجه از کرمان به مشکین شهر تبعید نمود، که هنوز قلمستانی به نام او در حومهٔ مشکین شهر وجود دارد (قلمستان عطا) و هنوز فامیل او (ابراهیمیهای کرمان) در شهر و استان کرمان شناخته شده و مشهور هستند. مادرِ نادر ابراهیمی هم از ...
1 عاشقانه آرام
و همیشه خاطرات عاشقانه، از ‹‹ نخستین روز، نخستین ساعت، نخستین لحظه، نخستین نگاه و نخستین کلمات آغاز میشود.››
ابوالمشاغل
در روزگار ما این ابدا مهم نیست که دیگران ما را چگونه قضاوت میکنند. مهم این است که ما در خلوتی سرشار از خلوص، خویشتن را چگونه قضاوت میکنیم.
آرش در قلمرو تردید
خورشید مینشست و اندوه بر دل آرش.
مرد تنها، بر افق، بر سنگ، و بر یالهای تیرهرنگ کوههای سخت، نظری انداخت و بر توده بیشماره مردم که از فروتر مکان خویش، بانگشان چون صوت باد بود. فریاد زد: غمگینم، غمگین چون غروب، چون آواز غریب رهروی تنها، و چون دیوارهای کاهگلی مخروب؛ غمگین از زمانه خویشم.
ای شادیهای از میان رفته، ای ...
هزارپای سیاه و قصههای صحرا
من عاشق تقی بودم. اسمش را میگذارم عشق؛ اگر عشق، دوست داشتن نباشد، جذب شدن و کشیده شدن باشد؛ چون نمیتوانستم نگاهش نکنم. تا وقتی که دست و پایش را میگرفتند و میبستند و میبردند توی زیرزمین من همانطور با نگاهم میپاییدمش. اسمش را گذاشته بودم عشق، چون برای دیدنش مدرسه نمیرفتم. هیچ کجا نمیرفتم. کیفم را بر میداشتم و ...