دوستتان دارم. شما همه چیز من هستید ـ عمر من، خوشبختی من!... از چنین اعترافی پوزش میخواهم، اما چه کنم که بیش از این نمیتوانم خاموش بمانم. از شما عشق متقابل نمیخواهم بلکه طلب ترحم میکنم. امشب، ساعت هشت به زیر آلاچیق کهنه بیایید. نامهام را امضا نمیکنم چرا که معتقدم کاری است بیفایده. اما از من ناشناس نترسید. من، هم جوانم، هم خوشگل... دیگر چه میخواهید؟