مجموعه داستان داخلی

موسیقی آب گرم

مادرم 1 سال زودتر از پدرم مرده بود. 1 هفته بعد از این‌که پدرم مرد، من تنها توی خونه‌ش بودم. خونه‌ش در آرکادیا بود و من که نزدیک‌ترین کس او بودم، چند روزی بعد از مرگش، سر راه سانتاآنیتا به سرم افتاد که به خونه‌ش سر بزنم. مراسم کفن و دفن تموم شده بود، برای همین هم هیچ‌کدام از همسایه ها من رو نمی‌‌شناختن. رفتم توی آشپزخانه، از شیر یه لیوان آب برای خودم ریختم و خوردم.

ماه ریز
9789647049498
۱۳۸۸
۹۰ صفحه
۳۰۰۱ مشاهده
۱ نقل قول
چارلز بوکفسکی
صفحه نویسنده چارلز بوکفسکی
۸ رمان هنری چارلز بوکفسکی شاعر و داستان‌نویس لوس‌آنجلسی است. نوشته‌های بوکفسکی به شدت تحت تاثیر فضای شهر لوس‌آنجلس است که در آن زندگی می‌کرد. او اغلب به عنوان نویسندهٔ تاثیر گذارِ معاصر نام برده می‌شود، و سبک او بارها مورد تقلید قرار گرفته‌است. نویسندهٔ پرکار، بوکفسکی، هزاران شعر، صدها داستان کوتاه، و ۶ رمان، و بیش از پنجاه کتاب نوشته و به چاپ رسانده‌است.بوکفسکی در سال ۱۹۲۰ در شهر آندرناخ آلمان در خانواده «هِنری کارل بوکفسکی» به‌دنیا آمد. مادرش «کاترینا فِت»، ...
دیگر رمان‌های چارلز بوکفسکی
ساندویچ ژامبون
ساندویچ ژامبون اولین چیزی که یادم می‌آید، مخفی بودن زیر چیزی‌ست. زیر یک میز. من پایه میز را می‌دیدم. پای آدم‌ها را، و بخشی از رومیزی را که آویزان بود. آن زیر تاریک بود و من آن زیر بودن را دوست داشتم. به گمانم در آلمان بودیم. و من یک یا دو سال بیشتر نداشتم. سال 1922. من زیر میز حس خوبی ...
آدم‌کش‌ها
آدم‌کش‌ها 5 داستانی که در این کتاب از هاینریش چارلز بوکفسکی نویسنده آلمانی‌الاصل آمریکایی ترجمه شده‌اند، متعلق به دوره واحدی از کار نویسندگی او هستند و همگی در دهه‌ی 70 میلادی نوشته شده‌اند. زبان بی‌پروا، محیط‌‌های کثیف و شخصیت‌هایی عمدتا برآمده از فقز و تنگ‌دستی، ویژگی‌های مشترک این داستان‌ها هستند. طنز خاص و چشم‌گیر بوکفسکی در جای جای داستان‌ها نمود دارد ...
عامه پسند
عامه پسند روز بعد باز دوباره برگشته بودم دفتر. احساس بیهودگی می‌کردم و اگر بخواهم رک حرف بزنم حالم از همه چیز به هم می‌خورد. نه من قرار بود به جایی برسم نه کل دنیا . همه ما فقط ول می‌گشتیم و منتظر مرگ بودیم. در این فاصله هم کارهای کوچکی می‌کردیم تا فضاهای خالی را پر کنیم. بعضی از ما حتی ...
اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می‌زیست
اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می‌زیست با اتوبوس به بخش خیریه بیمارستان می‌رفتم و همان‌طوری هم برمی‌گشتم. بچه‌های توی اتوبوس به من خیره می‌شدند و از مادرهاشان می‌پرسیدند: «اون آقاهه چشه؟ مامان، چه بلایی سر صورت اون آقاهه اومده؟» و مادرشان هم ساکتشان می‌کرد، هیشششششش! آن «هیشششششش» از هر توهینی بدتر بود!
هالیوود
هالیوود ((من عاشق اینم که ملت برام مجانی کار کنن! من عاشقشم! )) ((ولی... این درست نیست... اینا چند ماه کار کردن! بالاخره باید یه چیزی بهشون بدی! )) ((خیلی خب، من بهشون 15 هزارتا... )) ((نه،‌15 هزارتا برای جفتشون... )) ((ولی این غیر ممکنه... )) ((هیچی غیر ممکن نیست... )) به من نگاه کرد: ((این یارو کیه؟ )) ((نویسنده فیلم‌نامه‌ست. )) ((این که یه پیرمرده. پاش لب ...
مشاهده تمام رمان های چارلز بوکفسکی
مجموعه‌ها