رمان ایرانی

افتان و خیزان

چه خیال پوچی و باطلی که گمان می‌کرد او با همه فرق می‌کند! خودش را رشته جدا بافته‌ای می‌دید که حتی در نقش و نگارهای ابریشمی یک فرش قدیمی و قیمتی قابل تشخیص و تحسین بود. اما حالا که خودش را در کارزار عظیم سرنوشت زخم خورده و بی‌تکیه‌گاه می‌دید، مثل همه می‌خواست که تن به سازش و تسلیم بدهد و با ناکامی‌های تلخ و ناگوار روزگار خود با دلی کبود و سینه‌ای داغ دیده کنار بیاید. انگار از دست خودش کاری ساخته نبود! حتی اگر می‌خواست، باز هم بازنده بود! چرا که از ابتدا بازی مهم زندگی‌اش را بد آغاز کرده و تمام مهره‌هایش را اشتباه و نابجا چیده بود!

آسیم
9789644184352
۱۳۸۸
۳۲۴ صفحه
۱۶۴۹ مشاهده
۰ نقل قول
نیلوفر لاری
صفحه نویسنده نیلوفر لاری
۳۱ رمان نویسنده 30 رمان ازجمله: کسی پشت سرم آب نریخت/ یادش بخیرنازلی/ دوآتیشه/ ازلج تو/ یکی رادوست می دارم/ قرارنبود
دیگر رمان‌های نیلوفر لاری
شاهزاده رویاها
شاهزاده رویاها همان شب ساقی قبل از رفتن دستم را فشرد و گفت: فکر می‌کنی آمادگی ازدواج رو داشته باشی؟ نمی‌دانم چرا ناگهان و بدون مقدمه این موضوع را پیش کشیده بود. شاید به خیال خود قصد داشت به حیرانی و سرگشتگی من در آستانه بیست و چهار سالگی پایان ببخشد و هوای تازه‌ای را به سر من بیندازد تا بلکه برای ...
چشم‌هایت
چشم‌هایت این تابلو برای فروش نیست. هر سال که در نمایشگاه این تابلو را به رسم یادبود به نمایش می‌گذاریم، کلی خریدار برایش پیدا می‌شود و ما ناچاریم همه را در حسرت خرید این تابلو باقی بگذاریم!... ... حالا با دیدن چشم‌های خودم که از همیشه غمگین‌تر و محزون‌تر به نظر می‌رسید، نمی‌دانستم باید خوشحال باشم یا ناراحت!
از عشق گریزانم
از عشق گریزانم زکی! زده بود دمار از روزگار ماشین من درآورده بود و یه خسارت چند میلیونی گذاشته بود روی دستم، تازه دو قورت و نیمش باقی بود. ماموریتش تموم شده بود. دیگه باید می‌رفت. با این کارش به‌قدر کافی تونسته بود حال منو جا بیاره. پس دیگه واسه چی بمونه و خودشو مضحکه‌ی دست عام کنه؟ وقتی داشت می‌رفت، بدون این‌که یه ...
امیدی به بهار نیست
امیدی به بهار نیست
با تو هرگز
با تو هرگز داشتم از پشت پنجره به کارگرهایی نگاه می‌کردم که در حال تخلیه لوازم منزل از پششت کامیون بودند. انگار زور دو آن کارگر جوان و لاغر اندام به یخچال ساید باید سایل نقره‌ای نمی‌رسید و به زحمت و احتیاط فراوان در حال حمل آن بودند کارگرهای دیگر هم خرده‌ریز جابه‌جا می‌کردند.
مشاهده تمام رمان های نیلوفر لاری
مجموعه‌ها