سهتار که ساز نبود در دستش، ساخته و پرداخته از چوب و سیم و نخهای ابریشمین موم کشیده. موجودی زنده بود، معشوقهای از او، که هرگاه به آغوشش میکشید گویی عشق بازی میکرد با ساز، و با ساز حرفهای پنهانی میزد، وقتی که کوک میکرد ساز را و تمام وجودش دو گوش میشد برای شنیدن نغمه سه تار.