مجموعه داستان خارجی

لازم نیست دلداریم بدی

چاریتی می‌داند که ازدواج من یک ازدواج سنتی هندی بوده.پدر و مادرم به کمک یک دلال ازدواج که از فامیل‌های مادرم بود دامادی انتخاب کردند. همه کاری که من باید می‌کردم این بود که سلیقه غذایی‌اش را بفهمم... اسم من اورلاندو زکی است. منظور از اورالاندو همان اورلاندو در فلوریداست که روی تی‌شرتی که صلیب‌سرخ به من داده نوشته شده؛ زکی هم نام شهری است که مرا در آن پیدا کردند و از آنجا به این اردوگاه پناهنده‌ها آوردند... تنها ماندن در اتوبان رعب‌آور بود. اینجا جای ماشین‌ها بود. قرار نبود دست یا پایی کف جاده را لمس کند، یا این‌قدر از نزدیک و در آرامش بررسی شود. چهار باند آن خیلی پهن بود. حتی خط‌های سفید و فواصل میان آنها هم از آنچه در ماشین به نظر می‌رسید بلندتر بود: اگر کف جاده می‌خوابید درست هم‌قد او بودند. باید از نگاه کردن به عقب و لرزیدن از ترس ماشین‌های خیالی که از پشت سر می‌آمدند دست بر می‌داشت... بیرون بوید روی سپر ماشین نشست و با صورت خونی دست‌های کوچکش را به پاچه شلوارش مالید؛ خط‌های درازی از خون می‌کشید و گریه می‌کرد. وقتی سعی داشت بین انگشتان چسبناکش را پاک کند ناله‌های متشنجی می‌کرد. به باک گفت که همیشه دلش می‌خواسته بنا شود چون آن کار یک تجارت واقعی است، لازم نیست نگران پیدا کردن کار باشی و وقتی کار پیدا کنی پول خوبی به دست می‌آوری... صبح‌ها، اریک در رستوران مورد علاقه‌اش، غذای امریکایی محبوبش را می‌خورد سوسیس تخم‌مرغ با خوراک پاپیتای سرخ‌کردهکه رویش حسابی ترد شده آنجا می‌نشست، با مادرش غذا می‌خورد به کسی کاری نداشت و زندگی خوب پیش می‌رفت، تا این که مردی همه‌چیز را تغییر می‌داد...

9786005906530
۱۳۹۱
۸۴ صفحه
۷۶۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های گروه نویسندگان
مرد دربند (گزیده داستان‌های کوتاه اروپا)
مرد دربند (گزیده داستان‌های کوتاه اروپا) آفتاب روی صورت او افتاده بود و بیدارش کرد. اما باعث شد چشم‌هایش را ببندد. از سرازیری جاری شد بی‌آنکه مانعی بر سر راهش باشد. به صورت جریانی سیال درآمد. دسته‌های مگس را جمع کرد که بالای سر او می‌پریدند و بر پیشانی مرد می‌نشستند. گرد سر او می‌چرخیدند. بعد جای خود را به دسته‌ای تازه از راه رسیده می‌دانند. ...
کابوس‌ها (12 نمایشنامه رادیویی)
کابوس‌ها (12 نمایشنامه رادیویی) قدرتی که به من داده شده، چه به صورت تیغه تیز تبر باشه یا نیش دشنه‌ای در تاریکی شب و یا طناب نرمی که دور گردن متهم حلقه می‌کنم، تنها بخش کوچکی‌ست از قدرت بیکران کسانی که روی این زمین به حقوق مردم تجاوز می‌کنند. همه خشونت‌ها یک منشا دارند و قدرت من هم از جانب صاحبان اصلی قدرت به ...
نیمه‌شب در داستایفسکی
نیمه‌شب در داستایفسکی در کتاب‌خانه، در یک نشست، صد صفحه خواندم، حروف چاپی کوچک و ریز. ساختمان را که ترک کردم کتاب همان‌طور روی میز ماند، گشوده در صفحه‌ای که مشغول خواندنش بودم. روز بعد برگشتم، و کتاب هنوز آنجا بود، گشوده در همان صفحه.
5 ضرب در 2 (5 نمایش‌نامه دو شخصیتی برای 2 بازیگر زن) مجموعه دنیای مدرن 3
5 ضرب در 2 (5 نمایش‌نامه دو شخصیتی برای 2 بازیگر زن) مجموعه دنیای مدرن 3 من نمی‌خوام بمیرم. اگه یه مار پیداش بشه و مسمومم کنه، خب کرده. اگه شورشی‌ها بیان و بهم شلیک کنن یا با چاقو سرم رو ببرن، خب کردن. این‌ها دست من نیست. اما این که بدن خودم بهم بتازه و بکشدم... نه. نمی‌تونم قبول کنم.
مشاهده تمام رمان های گروه نویسندگان
مجموعه‌ها