هشت ماه، از اول تا آخر هشت ماه. و این هشت ماه هم دست به من نزد. نتوانست بزند، چونکه راهش نمیدادم پیشم بیاید. نمیدانم چطور شد که یکمرتبه دیدم از او خشوم نمیآید. پدر مرده بود و ما چندان زیر نفوذ مادر نبودیم. او هم عادت نداشت به ما امر و نهی کند. یعنی با من اینطور بود. بعدها نمیدانم با خواهر چطور بود. ملک خاتون، مادر این خانم هم که عمه او میشد از آب گلآلود ماهی گرفت. اختلاف میان ما را دامن زد.