رمان ایرانی

بسامه

بی‌اختیار سرم را به سینه‌اش تکیه دادم از احساس خوب امنیت و آرامش پر شدم هر دو دستش را روی گونه‌هایم گذاشت و سرم را بلند کرد چند لحظه به چشمانم خیره شد بعد در حالی که محبت نگاهش وجودم را به آتش کشیده بود، با نوک انگشت آن چند قطره اشک را از روی گونه‌هایم پاک کرد.

علی
9789641931232
۱۳۹۱
۷۷۶ صفحه
۱۴۴۸ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های فرناز نخعی
اوج آسمان
اوج آسمان در تمام طول آن روز سیما از برخورد با امید فرار می‌کرد. روزی که از خانه او بیرون رفته بود، طوری از او متنفر بود که حس می‌کرد حتی یک لحظه هم نمی‌خواهد او را ببیند اما امروز دوباره این باورش در هم شکسته بود، دوباره نگاه مهربان امید وجودش را درهم ریخته بود اما دیگر هیچ اعتمادی نسبت به ...
1 قطره زندگی 1 (2 جلدی)
1 قطره زندگی 1 (2 جلدی) کمی دیر شده بود شب زودرس پاییزی آغاز شده و هوا چنان تاریک بود که انگار ساعت‌ها از غروب آفتاب گذشته ولی تازه ساعت 6 بعداز ظهر بود. من و سمانه با قدم‌هایی بلند و سریع در حال حرکت بودیم و در عین حال زبانمان نیز از حرکت باز نمی‌ایستاد. وقتی به بچه‌ها نزدیک شدیم بهزاد میان از میان جمع ...
مثل دریا مثل موج
مثل دریا مثل موج ارژنگ پشت یکی از کارگاه‌ها به زمین نشست،‌ درخت نارون بلندی تکیه داد و به فکر فرو رفت. سعی داشت اطلاعات جدیدی را که به دست آورده بود یکبار دیگر در ذهنش مرور کند تا چیزی را فراموش نکند، ولی بی اختیار ذهنش مشغول نوشین می‌شد و نمی‌توانست روی موضوعات دیگر تمرکز کند. یک لحظه چشمانش را بست و قیافه ...
1 قطره زندگی 2 (2 جلدی)
1 قطره زندگی 2 (2 جلدی) کمی دیر شده بود شب زودرس پاییزی آغاز شده و هوا چنان تاریک بود که انگار ساعت‌ها از غروب آفتاب گذشته ولی تازه ساعت 6 بعداز ظهر بود. من و سمانه با قدم‌هایی بلند و سریع در حال حرکت بودیم و در عین حال زبانمان نیز از حرکت باز نمی‌ایستاد. وقتی به بچه‌ها نزدیک شدیم بهزاد میان از میان جمع ...
مشاهده تمام رمان های فرناز نخعی
مجموعه‌ها