کمی دیر شده بود شب زودرس پاییزی آغاز شده و هوا چنان تاریک بود که انگار ساعتها از غروب آفتاب گذشته ولی تازه ساعت 6 بعداز ظهر بود. من و سمانه با قدمهایی بلند و سریع در حال حرکت بودیم و در عین حال زبانمان نیز از حرکت باز نمیایستاد. وقتی به بچهها نزدیک شدیم بهزاد میان از میان جمع گفت...