در گذرگاه زمان
خیمه شببازی دهر
با همه تلخی و شیرین خود میگذرد
عشقیهایی میمیرند
رنگها رنگ دگر میگیرند
و فقط خاطرههاست
که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جایی مانند.
و فقط خاطرههاست 1 (2 جلدی)
در گذرگاه زمان
خیمه شببازی دهر
با همه تلخی و شیرین خود میگذرد
عشقیهایی میمیرند
رنگها رنگ دگر میگیرند
و فقط خاطرههاست
که چه شیرین و چه تلخ دست ناخورده به جایی مانند.
دلافروز (آنکه بر دل آتش میزند)
با چند قدم سریع خودم رو به والر رسوندم و دستام رو بیاختیار روی حرارتی گرفتم که از کتری برمیخاست. بعد از گرم شدن دستام اونا رو به بینی و دهنم چسبوندم تا گرمشون کنم. اینطوری لرزیدنم کمتر معلوم میشد. به خصوص لب و دهنم به شدت میجنبید و از حرکت اونا دندونام به هم میخورد. این در حالی بود ...
به جز مهر به جز عشق
اگه عشق آتش میزد و میسوزاند و درد و اشک و آه و اسف و بیقراری داشت. اگر جانش را به لب میرساند بیحوصله و بیتاب و کلافهاش میکرد. مهر چون دارویی آرامبخش ساکتش میکرد. درونش را خنک و هوایی را که به سینه میکشید فرحبخش و پر از لذت میکرد.