مجموعه داستان داخلی

بزرگراه بزرگ (7 داستان) مجموعه داستان

هنوز خیلی به پل مانده بود که در ماشین باز شد و چیزی ازش بیرون افتاد. سواری رفته بود و چیزی که ازش بیرون افتاده بود هنوز داشت غلت می‌خورد. رامین رسیده بود بالای سر دخترک، دختر قدبلند مدرسه‌ای. هوا کم‌کم داشت روشن می‌شد و از فاصله‌ای یک قدمی به وضوح داشت دختر بی‌حرکت را می‌دید. دخترک دمر افتاده بود کنار جوی آب، دراز به دراز. هیکلش توی خیابان بود و سرش توی جوی پرآب. کفش پاش نبود. یک پاش جوراب قرمز ساق کوتاه داشت و پای دیگرش لخت بود...

بیدگل
9786005193596
۱۳۹۱
۱۴۸ صفحه
۲۸۰ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های یوریک کریم‌مسیحی
نفس عمیق
نفس عمیق اول بهار بود و جایی بودم که پیش‌تر ندیده بودمش. می‌گفت بهشت است. همه‌جا سبز بود و گندم‌زاری جوان و نابالغ و سبز هم بود. میان‌شان می‌رفتم و دستم را می‌کشیدم به سرشان و تیزی سوزنک‌هاشان قلقلکم می‌داد. لباس نازک گل‌دار تنم بود که به نسیم تکان می‌خورد. موقع رفتن سرم را بلند کردم دیدم جوانی همسن خودم در یک ...
100 میدان (100 قصه از میدان‌های 100 گانه نارمک)
100 میدان (100 قصه از میدان‌های 100 گانه نارمک) نارمک تهران صد میدان دارد و هر میدان آن بی‌شمار قصه، من در این مجموعه از هر میدان یک قصه گفته‌ام.
جاده (4 مکالمه)
جاده (4 مکالمه) مرد: نگران نباش، خبری نیس! زن: آخه همین هفته گذشته که تهران حسابی بارون اومد و طبق معمول همه چی به‌ هم ریخت، میثم باید ساعت یک و نیم از سرویس پیاده می‌شد، ساعت یک و نیم هم گذشته بود، هنوز نیومده بود. من داشتم از دلواپسی می‌مردم. عوض اینکه وقتی بارون می‌آد همه گندا جمع بشه بره، بیشتر همه جا ...
طبقه هم‌کف
طبقه هم‌کف
مشاهده تمام رمان های یوریک کریم‌مسیحی
مجموعه‌ها