رمان مرزسایه در مقایسه با بضی آثار کنراد،به مراتب درونگرایانهتر است.در این اثر معضل اصلی نه بروز ماجراهای پر فراز و نشیب ،که سکون و رخوت مرگبار ناشی از عدم وقوع ماجراست.محک اصلی برای تحول شخصیتی خام به شخصیتی پخته ،نوعی رکورد و عدم تحرک اسرار آمیز است که پنداری حاصل جادو و سحری نحس است.ناخدای کشتی سحر را میکشند و از مرز سایه عبور میکنند اما در آنسوی سایه از دنیای پر تلالو و آکنده از شیرین کامی و خوشبختی اثری نیست.در پایان رمان شخصیت اصلی اثر بلافاصله آماده شروع سفری دیگر است.