کشتی بازرگانی بونیتو نرم نرمان بر پهنه دلگیر کرانههای پوشیده از درخت و بر مصب نقرهای رودخانهای بزرگ پدیدار شد. نسیمی که میباست به حرکت بیندازدش حتا نمیتوانست شعله مشعلی را پرپر کند. کشتی از پشت پردهای از انبوه برگهای ساکن نمایان شد، ساکت و سحرآمیز، چون شبحی سفید و نهانی آهسته پیش میرفت. جاسپر آرنج تکیه داده به دکل اصلی و سر خمیده روی دست در فکر فریا بود. همه چیز دنیا او را یادش میآورد. زیبایی محبوبش در تمام زیباییهای طبیعت منتشر بود. برآمدگی تپهها، انحنای کرانهها و خیزاب رهای رودها به خوبی اندام متناسب او نبودند و وقتی راه میرفت یا سبک میخرامید، زنازیهایش یادآور نیروهای نهانی بود که بر مناظر دلفریب دنیای مرئی فرمان میرانند.