سر و صداها مثل دودی سراسر اتاق را فرا گرفت. یکبار دیگر به خاطراتم بازگشتم. او خودکار کوچکی در جیب جلو پیراهنش داشت. حالا به یاد میآورم که از آن خودکار برای نوشتن چیزی روی دستمال کاغذی استفاده میکرد. او داشت یک تصویر میکشید. دستمال خیلی نرم بود و نوک خودکار به راحتی حرکت نمیکرد. با این حال او یک تپه کشید و یک خانه کوچک روی آن. داخل خانه یک دختر خوابیده بود. خانه توسط یک درخت بید کور محاصره شده بود. در واقع درخت بید کور باعث شده بود که دختر به خواب برود.