داستانهای این مجموعه عبارتند از: در استپ، بابا آرخیپ و لنکا، سرود شاهین، یملییان پیلایی، خان و پسرش، زاز و برینا، ماکارچودرا، بیست و شش و یک، پیک توفان، بچهها، عجوزه ایزرگیل، پدر و پسر، عبرانی، ابلیس، خواننده، خواهر و برادر
۱۶ رمان
آلکسی ماکسیموویچ پِشکوف (به روسی: Алексей Максимович Пешков) که بیشتر با نام ماکسیم گورکی (به روسی: Максим Горький) شناخته میشود (۲۸ مارس ۱۸۶۸ - ۱۸ ژوئن ۱۹۳۶)، داستاننویس، نمایشنامهنویس و مقالهنویس انقلابی روس و از بنیانگذاران سبک رئالیسم سوسیالیستی بود. از آثار او میتوان نمایشنامهٔ چهار پردهای در اعماق، رمان مادر (که معروفترین اثر او نیز هست)، آدم بیکاره، ارباب، آرتامانوفها (که در ایران به نام تجارت آرتامانوف معروف است) و استادان زندگی را ذکر کرد.
گرچه او را بیشتر به ...
فروافتادگان و ارباب (مجموعه 4 داستان)
تقریبا هر روز پنجشنبه پیش از نماز بعدازظهر در 1 خانه کهنه و کثیف که از آن پتونیکو دکاندار بود فریادهای خشمگین زنی از 2 پنجره زیرزمینی وارد حیاط تنگی میشد که هر نوع خردهریزی را در آنجا انبار کرده بودند و در آنجا مستراحهای چوبیای قرار داشت که از بس کهنه بود دیگر سر پا نمیایستاد.
دانشکدههای من
در این کتاب ماکسیم گورکی جوانی خود را با سادهترین زبانی شرح میدهد. جنبه فکری این کتاب بر جنبه داستانی آن میچربد. مسائل ضروری اجتماعی و فلسفی مورد بحث قرار میگیرد. افکار گوناگونی تجلی کرده و مورد تحلیل واقع میشود.
استادان زندگی و داستانهای دیگر
وقتی که او با عجله از اتاقم در رفت، من به کنار پنجره رفتم، دستم را که هنوز از مشتی که به جمجمهاش زده بودم درد میکرد و گرم بود روی شیشه گذاشتم تا خنک بشود. او زیر پنجرهام ایستاده بود و به من اشاره میکرد. پنجره را گشودم و پرسیدم: ـ دیگر چه میل دارید؟
ولگردها
هر دو در سایه در انتظار طراده در کنار رود دراز کشیده بودند و با دقت در سکوت،امواج سریع و آشفته رود کوبان را که تانزدیکی پاهای انسان می جهید،می نگریستند،لنکا خوابش میبرد اما بابا ارخیپ به علت درد پنهانی و شختی که در سینهاش احساس میکرد نمیتوانست بخوابد.بابا ارخیب قامتی بلند و جسمی بی گوشت داشت.لنکا کوچک و ...
26 نفر و یکی
تانیا همچنان هر روز صبح برای گرفتن بیسکویت میآمد و همواره دوستداشتنی، مهربان و شاد بود. میخواستیم در مورد سرباز با او صحبت کنیم اما او به سرباز لقب ‹‹ گوساله چشم ورقلنبیده›› و چیزهای خندهدار دیگر داد و خیال ما را راحت کرد. از اینکه میدیدیم دیگر دخترهای کارگاه گلدوزی با سرباز رفیق شدهاند به دختر کوچولوی خودمان افتخار ...