نگاهش روی تک تک قیافههای حاضران سر خورد. به عروس برگشت و توری را بالا زد. ناگهان از آنچه دید نعرهای از ته دل کشید. ثریا با صورتی سوخته و با چشمهای مهتاج داشت او را نگاه میکرد. گردنبندی از جنس آذرخش به گردن داشت و هنوز هم شعلههای کوچک آتش، شکل شکوفههای ابتدای بهار در حال سوختن بود...