خودم دیدمش. شک ندارم خودش بود. ریش و سبیل داشت. با شلوار کار ارتشی و اورکت آمریکایی، روبروی دانشگاه تهران بود. تا دیدمش داد زدم: سردار، سردار... انگار سرش را بلند کرد از روی کتابهای جلو یک دکه، شک ندارم که مرا دید، دویدم طرفش اما رفت! هفت هشت متر بیشتر فاصله نداشتیم با هم، سردار آرام داشت دور میشد اما من میدویدم. یعنی دویدم که به او برسم که یکوقت: چه خبره آقا؟ چرا جلویت را نگاه نمیکنی؟ باور کن یاری خودش به من تنه زد! یک جوان سبیل کلفت با آن کلاه های کپی، چپیها و لباس جین.