مردی که یک عمر از او ترسیده بودم آرام آرام داشت اسباب سرگرمیام میشد. هنوز یادم مانده در میانهی سخنرانیاش، در تب و تاب خشمی که هنگام حرف زدن دچارش شده بود، دستش را به عادت تهدیدآمیز همیشگیاش بالا برده و گفت: به حکمرانی ملی من تعرض نکنید... باورت میشود؟ هنوز آن قدر خود را قدرتمند احساس میکرد که میتوانست چنین جملهی ابلهانهای بسازد: حکمرانی ملی من.